۴

مایکل جردن

مشهورترین بسکتبالیست تاریخ

بشنویم

توی چهارمین قسمت «بایوکست»، داستان زندگی یکی از مشهورترین ورزشکارهای جهان رو تعریف می‌کنم. اون به نماد یه ورزش تبدیل شده و تقریبا توی همه جهان هر جا اسمش بیاد همه یاد بسکتبال میوفتن. اون تونست از کسی که در تسخیر یک بازی بود، به کسی که یک بازی رو به تسخیر خودش در آورده بود تبدیل بشه.

از کجا بشنویم؟

بخوانیم

دلوریس جردن زن جوونی که تا الآن ۳ تا بچه به دنیا آورده بود، حالا باید بین شادی و غم یکی رو انتخاب می‌کرد. شادی به دنیا اومدن چهارمین فرزندش و یا غم از دست دادن مادرش. مادری که سال‌ها بود باهاش قطع رابطه کرده بود و اون رو ندیده بود. و اون انتخاب کرد که با شادی و خوشحالی به دنیا اومدن پسرش رو جشن بگیره. در سال ۱۹۶۳ در یک روز یکشنبه که می‌شد ۱۷ فوریه یعنی ۲۱ بهمن ۱۳۴۱، توی بیمارستان کامبرلند توی بروکلین نیویورک چهارمین فرزندش رو به دنیا آورد که اسمش رو مایکل گذاشت. دلوریس می‌گفت به دنیا اومدن مایکل مثل یه معجزه بود چون وقتی اون به دنیا اومد در بدترین شرایط روحی به خاطر از دست دادن مادرم بودم و اومدن این پسر، یه زندگی دوباره به من بخشید. یه چیزی که برای من جالبه نوع نگاه و دیدگاه مادر مایکل بوده. دلوریس می‌تونست بگه با مرگ مادرم دیگه به دنیا آوردن بچه‌ی چهارم برام قوز بالا قوز بود ولی ظاهرا به اومدن این بچه نگاه مثبتی داشت. نگاهش به این مساله چقدر خوب بوده. در حالی که خیلی راحت می‌تونست منفیشو ببینه. ولی بدنیا اومدن مایکل همچین بی‌دردسر هم نبود. به محض اینکه بچه بدنیا اومد، شروع کرد به خون دماغ شدن و حتی مجبور شدن که ۳ روز تو بیمارستان بستریش کنن. اتفاقا این خون دماغ شدن تا ۵ سالگیش هم ادامه داشت. راستی گفتم دلوریس چند سال بود که مادرش رو ندیده بود. دلوریس که نوجوون بود با جیمز که میشه بابای همین مایکل، با هم دوست شده بودن و یواشکی رفت و آمد داشتن. دلوریس ۱۵ ساله بود که تو همین قرارهای یواشکی باردار شد. خانواده‌ش هم که انتظار داشتن دخترشون درسش رو ادامه بده، از همون موقع باهاش قطع رابطه کردن و دلوریس مجبور شد با بچه‌ی توی شکمش بره با خانواده‌ی جیمز زندگی کنه. دلوریس و جیمز اسم بچه‌ی اولشون رو که پسر بود، جیمز گذاشتن. ینی هم اسم بابای بچه. جالبه بهتون بگم که بچه‌ی دوم که دختر شد رو هم اسمش رو گذاشتن دلوریس! بعد از این دو تا، اون‌ها یه پسر هم به اسم لَری آوردن تا نوبت به مایکل برسه. بچه‌ی پنجم هم دختری به اسم روزلین بود که توی ۲۳ سالگی دلوریس به دنیا اومد.

وقتی که مایکل خیلی کوچیک بود و هنوز راه نمی‌رفت، خیلی بچه آرومی بود و اصلا گریه نمی‌کرد و مادرش می‌گفت همین که بهش غذا می‌دادی و یه اسباب بازی دستش، اون دیگه هیچ کاری با کسی نداشت و ساعت‌ها با خودش سرگرم بود. وقتی که ۵ ماهه شد اون‌ها از بروکلین به کارولینای شمالی رفتن. محل زندگیشون هم یه خونه بود تقریبا وسط یه جنگل نزدیک شهر ویلمینگتون که حدود ۷۰ سال قبلش جد پدریش هم همون‌جا به دنیا اومده بود. خونه‌شون یه کلبه کوچیک توی جاده ساحلی کالیگو بود. من رفتم توی گوگل مپز دیدم این جاده رو. چندتا کلبه‌ی تک و توک که وسط دنیایی از درخت با یه جاده به هم وصل شدن. دلوریس و جیمز دست بچه‌های زیر ۵ سال‌شون رو گرفتن و از وسط یه شهر بزرگ و شلوغ مثل نیویورک بردن همچین جایی بزرگشون کنن و واقعا دمشون گرم! کاش منم می‌تونستم از این شهر بزرگ و شلوغ بکنم برم همچین جایی زندگی کنم. چند ماه پیش وقتی داشتم برای قسمت دوم درمورد زندگی رولینگ تحقیق می‌کردم هم رفتم توی گوگل مپز دنبال اون خونه زمان کودکیش که کنار یه کلیسا بود گشتم. اون موقع هم دقیقا همین حس بهم دست داد. این تغییر فضا براشون سخت بوده ولی مایکل میگه قشنگترین خاطرات بچگیم مربوط به همین دورانه. پدرشون جیمز هم که توی شرکت جنرال الکتریک سوپروایزر بخش تعمیرات و نگهداری بود، عاشق تعمیرات بود و همه کارای خونه رو خودش می‌کرد. مثلا توی ۱۰ سالگی می‌تونسته تراکتور برونه و توی کارای مزرعه کمک می‌کرده. حتی می‌تونسته موتور تراکتور رو بیاره پایین و دوباره ببنده. مایکل یه خاطره از باباش یادشه و میگه یه بار داشته کار تعمیراتی خونه رو می‌کرده، دوتا سیم لخت رو به هم میزنه و پرت میشه سه متر اونورتر و ما هم کلی ‌خندیدیم! مایکل رو توی خونه صداش می‌کردن «مایک». جیمز و دلوریس بزرگترین بچه‌های خونه یعنی همونایی که هم اسم پدر و مادرشون بودن، خیلی آروم و بی سر و صدا بودن اما لری و مایک که فقط ۱۱ ماه اختلاف سنی داشتن خیلی شلوغ بودن و غیرقابل کنترل. گفتم خونه‌شون توی یه جاده ساحلی بود دیگه. البته جاده دقیقا منتهی به ساحل نمی‌شد ولی خیلی نزدیک اقیانوس بودن. اقیانوس اطلس. تو ۶-۷ سالگی یه اتفاق برای مایک میوفته که تا همین الآن هم اون رو از یاد نبرده و حس بدش همیشه باهاشه. تو همون سن رفته بودن ساحل با دوستاش بازی کنن که دوستش میره تو آب اما چون خوب شنا بلد نبوده سنش هم کم بوده، شروع به دست و پا زدن می‌کنه و مایکل هم میره کمکش. خیلی تلاش می‌کنه اما موفق نمیشه و جلوی چشمش دوستش غرق میشه. یکی دو بار دیگه هم از این مدل مسائل برای خودش و رفیق‌های دیگه‌ش پیش اومده بود و همین باعث شد از آب بترسه کلا. هنوزم که هنوزه با ۵۶ سال سن، این ترس باهاش هست و اهل دریا رفتن نیست. حالا از این موضوع بیایم بیرون، بعدا بیشتر درموردش صحبت می‌کنم. مایک تو همین سن و سال علاقه‌ی زیادی به بیس‌بال داشت. چون باباش بیس‌بال رو خیلی دوست داشت و دنبال می‌کرد، به همین واسطه مایک هم که بچه‌ی پر انرژی و ورزش‌دوستی بود، به این ورزش علاقمند شده بود و همیشه رویای این رو داشت که در آینده توی MLB بازی کنه. (MLB مخففThe American League of Professional Baseball Clubs یا به اختصار American League هست که به لیگ حرفه‌ای بیس‌بال آمریکا میگن.) خلاصه مایکل و لری با هم خیلی بیس‌بال بازی می‌کردن. اما توی همین روزا، یه روز که پدرش با یه سبد بسکتبال اومد خونه داستان کمی تغییر کرد. جیمز همیشه دوست داشت که بچه‌هاش ورزشکار بشن و بخاطر همین این سبد رو خریده بود و اون رو توی حیاط پشتی خونه نصب کرد. احتمالا بتونید حدس بزنید که این سبد، چه تاثیر بزرگی توی زندگی مایک داشت. اوایل مایک اصلا نمی‌تونست توپ رو گل کنه و همش خطا می‌رفت اما برادر بزرگترش، لری، خیلی خوب بود و همیشه سر همین باهمدیگه دعوا می‌کردن. پدرشون اون زمان می‌گفت لری واسه بسکتبال خوبه، مایک واسه بیس‌بال. وسط این ۵ تا بچه، ظاهرا توی خانواده کلا مایک رو دست‌کم می‌گرفتن و توجه زیادی به بچه‌های دیگه می‌شده. مثلا کسی نمی‌گفته مایک می‌تونه به فلان جا برسه و همیشه ضعیف می‌دیدنش. مثلا همین که باباش می‌گفته لری واسه بسکتبال خوبه. چون بسکتبال قدرت بدنی بیشتری می‌خواد و جیمز هم حس می‌کرده مایک توانایی بسکتبال بازی کردن رو نداره و بهتره بره سراغ بیس‌بال. مایک و لری توی حیاط پشتی زیاد با هم بسکتبال بازی می‌کردن. مایک قد بلندتری داشت اما لری قدرت‌بدنی بیشتری داشت. این رقابت برادرانه حس خیلی خوبی به مایک می‌داد. به خصوص وقتی توی رقابت با لری برنده می‌شد خیلی حس قدرت بهش می‌داد. حس می‌کرد که وقتی من می‌تونم برادر بزرگترم رو ببرم پس هر کسی رو می‌تونم ببرم. درسته که لری فقط ۱۱ ماه ازش بزرگتر بود، اما به هر حال بزرگتر بود دیگه. سال ۱۹۷۲ که مایک ۹ ساله بود و سنش به حدی رسیده بود که المپیک و اینا رو درک کنه، تلویزیون داشت مسابقات المپیک رو نشون می‌داد و مایک هم که رویاهایی تو سرش داشت به مادرش گفت «من بالاخره یه روزی مدال طلای المپیک رو می‌گیرم.» مادرش هم مثل اغلب مادرا بهش گفت: «بله حتما می‌تونی.»

وقتی مایکل ۱۱-۱۲ ساله شد و پدر استعداد بسکتبال رو تو بچه‌ها دید، کم کم حیاط پشتی خونه رو تبدیل به یه زمین بسکتبال واقعی کرد و همسایه‌ها هم میومدن اون‌جا و باهم مسابقه می‌دادن. ولی مادرشون یه قانونی گذاشته بود و اون این بود که اول انجام دادن تکالیف، بعد بازی. ضمن این‌که باید راس ساعت ۸ شب می‌خوابیدن حتی اگه هنوز هوا روشن بود. لری و مایک همیشه سر این‌که کی بهتر از کیه با هم کل کل می‌کردن و همیشه آخرش به کتک کاری می‌رسید و مادرشون آخر سر مجبور می‌شد دخالت کنه و اون‌ها رو از هم جدا کنه. کلا این دو تا داداش همش توی این زمین بودن و داشتن بازی می‌کردن. یه جا نوشته بود توی تابستونا و روزای تعطیل از وقتی که بیدار می‌شدن و روزای دیگه از وقتی میومدن خونه تا وقتی برن تو رخت‌خواب مشغول بازی بودن.

با این وجود مایک خیلی بیس‌بال رو دوست داشت و بیشتر از بسکتبال بیس‌بال رو دنبال می‌کرد. ۱۲ ساله که بود تونسته بود عضو یه تیم بیس‌بال به نام جورجیا بشه و واقعا خودش رو خیلی خوب نشون بده. البته که اوایل فقط توپ پرتاب می‌کرد چون ضربه‌هاش خیلی قوی بود و بعد تونست یه بورسیه سه هفته‌ای از شهر میسوری بگیره. اون زمانی که بیس‌بال بازی می‌کرد تو اون جایی که بازی می‌کرد کلا ۲۵۰ تا بچه تو لیگ بودن و فقط ۳ تاشون سیاه‌پوست بودن و یکمی این موضوع واسش آزاردهنده بود چون وقتی با هم تیمی‌ها می‌رفتن واسه مسابقات تو شهرهای دیگه اونا رو از بقیه جدا می‌کردن. زمستون سال ۱۹۷۷، پدر پدربزرگ مایک از دنیا رفت. اون از طرفدارای بیس‌بال بازی کردن مایک بود و همیشه تشویقش می‌کرد. کلا سال ۱۹۷۷ خیلی سال بدی برای مایک بود. چون به خاطر رنگ پوستش همش تحقیر می‌شد. هم تو بیس‌بال، هم تو مدرسه. تا حدی که مسائلی پیش اومد که مایک رو از مدرسه اخراج کردن. حالا چرا؟ ببینید کلا هنوز اون موقع توی دهه ۷۰ میلادی فضا برای سیاه‌پوستا خیلی مناسب نبود و حتی توی مدارس هم اذیتشون می‌کردن بچه‌ها. تا حدی که یه دفه یه دختره به مایک گفت کاکا سیاه. اون هم خیلی عصبانی شد و یک قوطی نوشابه پرت کرد سمت دختره. همین مساله باعث شد که مدیرای مدرسه بخاطر رفتار مایک، از مدرسه اخراجش کنن. سر همین مساله مادرش اونو با خودش می‌برد سر کار و مجبورش می‌کرد جلوش بشینه و کل روز رو درس بخونه. مایک نمی‌دونست که تا همین چند سال پیش، سیاه‌پوست‌ها چه رنج‌هایی که توی اون جامعه نکشیده بودن. با این وجود از این اتفاق‌هایی که برای خودش افتاده بود خیلی عصبانی بود و دوست داشت که خودش و همه سیاه‌پوست‌هایی که تحقیر شده بودند رو به کل دنیا ثابت کنه. مایک این حس رو هیچوقت یادش نرفت و همین باعث شد کارهای بزرگی توی زندگیش بکنه.

اون موقع ۱۴ ساله بود که مسابقات بسکتبال رو تو تلویزیون می‌دید و بیشتر از قبل توجه‌ش به بسکتبال جلب شد. خیلی دوست داشت که می‌تونست بره و بسکتبال بازی کنه. ولی این جرات رو هنوز تو خودش نمی‌دید و کماکان بیس‌بال رو ادامه می‌داد. وقتی که وارد کلاس نهم شد به عضویت تیم بسکتبال Fred lynch در اومد. خیلی اون موقع قدش بلند نبود. ولی مثلا از ۵۴ امتیازی که تو یه بازی گرفتن ۴۴ امتیاز رو فقط مایک به تنهایی تونسته بود بگیره. ۱۵ ساله که شد راهی دبیرستان Laney توی همون شهر نزدیک محل زندگی‌شون یعنی ولمینگتون شد تا درسش رو ادامه بده. همچنان علاقمند هم به بیس‌بال و هم بسکتبال بود و هر دو رو بازی می‌کرد. توی تیم بیس‌بال مدرسه بود و خوب هم بازی می‌کرد. حالا من دقیق درمورد ورزش بیس‌بال اطلاعات ندارم. اما همون مختصر چیزی که خوندم متوجه شدم که مایک توی پست سنتر فیلدر خوب بود که جزو اوت‌فیلدرها حساب میشه. اما با وجودی که داشت توی بیس‌بال خوب بازی می‌کرد؛ کم کم توجه‌ش بیشتر به سمت بسکتبال رفت. یکی از دلایلش این بود که دبیرستان Laney هم مثل تقریبا همه‌ی مدارس آمریکا تیم بسکتبال داشت و توجه ویژه‌ای به این رشته توی اون‌جا می‌شد. ضمن این که خب وجود اون زمین مختصر پشت خونه‌شون هم باعث شده بود سال‌ها با داداشش، لری، بازی کنن و توجه‌ش بیشتر به بسکتبال جلب شده بود. در کل این رقابت مایک و لری توی این زمین بسکتبال باعث شده بود توانایی‌های مایک توی این ورزش هم بهتر بشه. ضمن این که قبلا هم گفتم که لری نسبت به مایک قدرت‌بدنی بهتری داشت و همین تلاش مایک برای بردن لری بهش کمک کرده بود تا خیلی بیشتر پیشرفت کنه. حالا هم چون دنبال یه جایی بود تا بتونه بیشتر خودش رو ثابت کنه، برای خودش هدف‌گذاری کرد که بره توی تیم بسکتبال مدرسه. از بس حواسش به این بود که به تیم بسکتبال مدرسه برسه درسش افت کرده بود و نمره‌هاش بین B و C بود. از اون طرف بیکار هم بود و هیچ شغلی نداشت. ولی لری دو جا کار می‌کرد و منبع درآمد داشت. پدرش همیشه می‌گفت مایک تنبل‌ترین پسر دنیاست. ولی دیری نگذشت که مایک به پدرش ثابت کرد که اشتباه می‌کنه. شاید هم پدرش می‌دونسته چی باید به پسرش بگه که انگیزه پیدا کنه. اینم بگم که یکی از خصوصیات بدنی مایک که برای بسکتبال بازی کردن خیلی خوبه، این بود که کف دستش پهن بود. پس خیلی راحت می‌تونست توپ رو تو دستش کنترل کنه. اما مشکل اصلی سر قدش بود. قد نسبتا کوتاهی داشت که برای بسکتبال بازی کردن مناسب نبود و همین هم اعتماد به نفسش رو با مشکل مواجه می‌کرد. در واقع توانایی خوبی توی بسکتبال داشت اما قدش با تواناییش نمی‌خوند. سال اول که توی دبیرستان تموم شد، نوبت به آزمون برای ورود به تیم اصلی مدرسه یا به قول خودشون Varsity Team رسید. اومدن و از همه‌ی داوطلبین که ۵۰ نفر بودن تست گرفتن. مایک به همراه دوستش لروی اسمیت هم برای ورود به تیم وارسیتی تست دادن. بازی و پرتاب‌های مایکل نسبتا خوب بود. همین خیلی امیدوارش کرد و بی‌صبرانه منتظر انتشار لیست نهایی بود. تقریبا مطمئن بود که اسمش رو توی لیست می‌بینه. ۱۵ نفر برای این لیست می‌خواستن. چند روز بعد خبر رسید که لیست نهایی روی تابلوی مدرسه نصب شده. با دوستش، لروی دویدن تا لیست رو ببینن. اما... چیزی که مایک دید براش غیرقابل باور بود. اسمش توی لیست نبود. ولی لروی به تیم راه پیدا کرده بود. لروی تنها سال دومی‌ای بود که راهی تیم اصلی شده بود. این یعنی ناامیدی تمام برای مایک. حالا واسه چی خط خورده بود؟ رفت و از مربی پرسید. جواب چی شنید؟ قد! قد مایک ۱۸۰ سانتی متر بود که از نظر «کلیفتون هرینگ»، سرمربی اون زمان تیم بسکتبال مدرسه، این قد کوتاهی برای ورود به تیم بود. جالبه بهتون بگم که اون موقع ۱۵ سالش بودا! یه پسر ۱۵ ساله با ۱۸۰ سانتی متر قد! گفتن قدت کوتاهه ردش کردن! دوستش لروی با همون سن حدودا ۲ متر قد داشت و بخاطر همین انتخاب شده بود. مایک که از این اتفاق واقعا دلخور شده بود به این فکر می‌کرد که آخه مگه فقط به قده؟! بازی من خیلی بهتر از لروی بود. دوید سمت خونه. مادرش خونه نبود و سر کار بود. رفت تو اتاقش، در رو روی خودش قفل کرد و نشست به گریه کردن. همه‌ی آرزوهاش روی سرش خراب شده بودن. چند ساعت بعد مادرش اومد پیشش و براش صحبت کرد. بهش گفت: «از این انرژی استفاده کن تا به مربی، رفیقات و هم‌کلاسی‌ها ثابت کنی که اشتباه کردن.»

آقای هرینگ، مربی تیم وارسیتی مدرسه، بعدا به این مساله اشاره کرد که اون زمان اولویتش قد بوده و نمی‌تونسته به جای یه بازیکن ۲ متری، مایکِ ۱۸۰ سانتی متری رو انتخاب کنه. چون مایک کوتاه‌قدترین گارد توی لیست بوده و اون‌ها هم فقط یه جای خالی برای یه گارد داشتن. ضمن این که فقط یه سال دومی می‌تونسته انتخاب کنه و بقیه لیست از سال بالاتری‌ها پر شده بوده. با این وجود مایک بیخیال داستان نشد و خیلی زود انگیزه‌ی لازم رو برای رسیدن به تیم سال بعد به دست آورد. خودش تعریف میگه: «با وجودی که کلی تلاش کرده بودم، خستگیش به تنم مونده بود و این پیام بهم رسید که باید بیخیالش بشم، چشم‌هام رو بستم و یک بار دیگه لیستی رو دیدم که توی رختکن به دیوار زده بودند و اسم من توش نبود. همین به من انگیزه داد که دوباره شروع کنم.» ناامیدی عمیقی بود. انگار درونش رو آتیش زده بودن. اما معنی نداشت! باید خودش رو ثابت می‌کرد. باید کاری می‌کرد که مطمئن بشه دیگه همچین درد و رنجی رو تحمل نمی‌کنه. آخه قدش هم نسبتا خوب بود و هنوز جا برای رشد داشت. با خودش گفت باید اینقدر بازیم خوب باشه که نتونن بهونه‌ی قدم رو بگیرن. باید توی تیم سال بعد باشم. حالا یه مساله‌ای رو اینجا بگم که خیلی برام جالبه. یه پسر، تو سن ۱۵ سالگی، جای این‌که توی رویاهاش زندگی کنه که حتما باید هم‌قد رفیقش بشه تا به جایی برسه، واقع‌بینانه نگاه می‌کنه و با خودش میگه من که معلوم نیست هم‌قد اون بشم. ولی می‌تونم روی بازیم تمرکز کنم و اون رو قوی کنم تا دیگه کسی نتونه بهونه‌ی قد نسبتا پایینم رو بگیره. در واقع این میشه زندگی کردن توی واقعیت به جای زندگی کردن توی رویا. البته درسته که مایک توی لیست تیم اول مدرسه نبود ولی توی لیست تیم دوم یا جونیور مدرسه حضور داشت و اتفاقا ستاره‌ی اون تیم هم شد. توی چندتا از بازی‌ها موفق شد ۴۰ امتیاز کسب کنه که آمار واقعا خوبیه. اما خب بخاطر این‌که براش شکست معنی نداشت قبول این‌که به تیم اول راه پیدا نکرده، براش خیلی سخت بود. ضمن این که وقتی دید رفیق نزدیکش فقط بخاطر قد بلندتر به عنوان تنها سال دومی به اون تیم راه یافته بیشتر حرصش می‌گرفت. توی مدرسه توی هر وقت خالی‌ای تمرین می‌کرد. معلم فیزیک مدرسه‌شون میگه «شکست برای اون معنی نداشت! من همیشه ساعت ۷-۷:۳۰ میومدم مدرسه و وارد مدرسه که می‌شدم صدای تمرین کردنش رو توی سالن بسکتبال مدرسه می‌شنیدم.» میگه بعضی اوقات باید از توی زمین یا بدنسازی به زور می‌بردیمش سر کلاس! با تیم هم که تمرین می‌کرد. علاوه بر این‌ها هر روز توی اوقات خالیش تو حیاط پشتی خونه تمرین می‌کرد و آرزوش این بود که قدش بلند شه تا به تیم اول برسه. یکبار مادرش به شوخی بهش گفت برو تو کفشت نمک بریز و بشین دعا کن خدا این‌جوری بیشتر به حرفت گوش می‌کنه و به آرزوت می‌رسی. مایک خوش باور هم این کارو می‌کرد و شروع می‌کرد به دعا کردن. یه شب‌هایی اون حتی از غصه اینکه قدش کوتاهه خوابش نمی‌برد و هر روز غمگین‌تر می‌شد. مادرش وقتی دید این داستان قد این‌قدر داره روی روحیه‌ی مایک تاثیر می‌ذاره برداشت بردش دکتر متخصص رشد. دکتره هم بهشون اطمینان داد که قد مایک کوتاه نمی‌مونه و خیلی هم بلند قامت می‌شه. توی همون یک سال معلوم نبود کار اون نمک‌ها و دعاها بود، یا چی! مایک ۱۰ سانت قد کشیده بود. ضمن این‌که بخاطر اون حجم از تمرین پرتاب‌هاش هم خیلی بهتر شده بود و این بار دیگه هیچ بهونه‌ای برای خط زدن مایک از تیم وارسیتی وجود نداشت. بنابراین توی تابستون ۱۹۷۹ وقتی یک بار دیگه از داوطلبین ورود به تیم اصلی مدرسه تست گرفتن این بار مایک موفق شد وارد لیست تیم اول مدرسه بشه. حالا که بعد از سال‌ها به اون اتفاق نگاه می‌کنه می‌بینه که براش خیلی مفید بوده و انگیزه‌ای توش بوجود آورده تا تلاش خیلی زیادی کنه و همون تلاش‌ها بوده که مایکل رو نه تنها به تیم وارسیتی بلکه به مدارج خیلی بالاتری که حالا در ادامه میگم هم رسونده. حالا که وارسیتی به دست اومد، انگیزه‌ی مایک بیشتر شده بود. اون توی اولین بازی ۳۵ امتیاز برای تیم به دست آورد و کم کم تبدیل به ستاره‌ی این تیم شد. توی دو سالی که مایک توی دبیرستان Laney بود، به طور میانگین بیشتر از ۲۵ امتیاز، ۱۲ریباند و بیشتر از ۵ پاس توی هر بازی برای تیم اول مدرسه‌شون کسب کرد و تونست این تیم رو به رتبه اول تیم‌های مدرسه‌های ایالت‌شون برسونه. با این وجود هنوز راه زیادی مونده بود تا آوازه‌ی پروازهای بلندش به کل جهان برسه!

آخرای سال ۱۹۸۰ دیگه اسم مایک رو همه شنیده بودن و خیلی‌ها اون رو یه ستاره‌ی نوظهور برای سال‌های آینده‌ی NBA می‌دونستن. مایک ۲ سال توی تیم وارسیتی دبیرستان Laney بازی کرد و ستاره‌ی تیمش بود. اون با میانگین ۲۷ امتیاز توی هر بازی عملکرد خیره‌کننده‌ای داشت و سال ۱۹۸۱ به عنوان یه سال بالایی برای شرکت توی مسابقات All-American Games انتخاب شد و اونجا هم ۳۰ امتیاز کسب کرد. که اون موقع برای خودش یه رکورد بود. توی این مسابقات در واقع بهترین بازیکن‌های مدارس رو توی یه کمپی جمع می‌کنن و بین‌شون مسابقاتی برگزار میشه. مجموع درخشش‌های مایک توی دبیرستان باعث شد دانشگاه‌های متعددی بیان دنبالش تا با بورس تحصیلی، اون رو راهی دانشگاه خودشون و البته تیم بسکتبالشون کنن. بالاخره مایک درخواست بورس تحصیلی دانشگاه کارولینای شمالی توی چپل هیل رو قبول کرد و راهی اون دانشگاه شد. جایی که ازش لیسانس جغرافیای فرهنگی گرفت. مسابقات کشوری بسکتبال توی رده سنی مدارس اونقدر بیننده نداره اما وقتی به رده سنی دانشگاه‌ها میرسه توجه‌ها خیلی بیشتر میشه چون در واقع نفرات برتر این تیم‌ها هستن که احتمالا به ستاره‌های آینده NBA تبدیل میشن. مایک دوران خوبی رو توی دانشگاه سپری کرد اما می‌خوام براتون از یه شبی بگم که شاید مهم‌ترین شب زندگیش شد. دوشنبه ۲۹ مارس ۱۹۸۲، ۹ فروردین ۱۳۶۱ فینال مسابقات اتحادیه ملی ورزش دانشگاهی یا NCAA در رشته بسکتبال توی لوئیزیانا بین تیم دانشگاه‌های جرج‌تاون و کارولینای شمالی در حال برگزاری بود.

کمتر از یک دقیقه به پایان بازی مونده بود و جرج تاون ۶۲ به ۶۰ جلو بود. توپ دست بازیکنان کارولینا، مایک پشت خط پرتاب سه امتیازی ایستاده. فقط ۱۵ ثانیه به پایان بازی مونده که توپ رو برای مایک می‌اندازن. مایک پرتاب می‌کنه و توپ وارد سبد میشه! بازی تموم میشه و کارولینای شمالی ۶۳ به ۶۲ بازی رو می‌بره! واقعا میشه گفت زندگی مایک به قبل و بعد از این پرتاب تقسیم میشه کما این که خودش میگه: {پخش صدای مایکل که میگه از این لحظه «مایک جردن» به «مایکل جردن» تبدیل شد.} آره! از این لحظه بود که «مایک جردن» به «مایکل جردن» تبدیل شد. از این‌جا بود که مایکل جردن بر سر زبون بسکتبالی‌ها افتاد و ازش صحبت می‌شد. البته افراد دیگه‌ای هم بودن که نمایش خوبی داشتن اون سال ولی با این وجود این مایکِ قصه ما که از این به بعد مثل بقیه بهش می‌گیم مایکل بود که به عنوان بهترین بازیکن جوون سال انتخاب شد و عکسش به عنوان «بازیکن سال» اومد روی جلد مجله‌ی The Sporting News. حالا وقتش بود که راهی NBA بشه.

سیستم راه‌یابی بازیکنان جوون توی آمریکا از دانشگاه یا کالج به لیگ‌های معتبر به اسم Draft شناخته میشه. درمورد این که درفت چیه من با دوست خوبم، سجاد بیات صحبت کردم که جزو بسکتبال‌نویس‌های خیلی خوب هست. سجاد خودش رو معرفی می‌کنه و درمورد درفت بیشتر برامون توضیح میده: خب حالا رسیدن به درفت یه مرحله انتخابی داره که مایکل موفق شده بود حد نصاب‌های لازمش رو کسب کنه و وارد لیست ۶۰ نفره درفت سال ۱۹۸۴ بشه. از طرف دیگه تیم‌ها هم مثل هر سال خودشون رو آماده کرده بودن تا انتخاب‌هاشون رو انجام بدن. انتخاب‌های تیم‌ها بر اساس شناختشون از بازیکن‌هایی که توی لیست هستن و امتیازهایی که بازیکن‌ها برای رسیدن به این لیست کسب کردن هست. حالا همونطور که سجاد گفت، طبق یه مکانیسمی تیم‌ها برای انتخاب بازیکن نوبت‌گذاری میشن و باید بیان به ترتیب از توی اون لیست ۶۰ نفره بازیکن انتخاب کنن. تیمی که اون سال حق اولین انتخاب رو داشت هیوستون راکتز بود که انتخابش یکی از ستاره‌های فصل گذشته مسابقات یعنی حکیم اولاجوان بود. دومین انتخاب رو تیم پورتلند داشت که سم بووی یکی دیگه از ستاره‌های اون فصل رو انتخاب کرد. سومین تیمی که حق انتخاب از لیست ۶۰ نفره رو داشت شیکاگو بولز بود. انتخاب شیکاگو مایکل جردن بود. حالا مایکل باید برای ادامه‌ی دوران حرفه‌ای خودش راهی شهر شیکاگو و کنفرانس شرق می‌شد. بیشتر درمورد درفت اون سال از سجاد می‌شنویم:

مایکل راهی شیکاگو بولزی شد که فصل قبلش شرایط اون‌چنان مناسبی نداشت. اما قبل از این که توی تمرینات تیم حاضر بشه وقت رسیدن به یکی از آرزوهای قدیمیش بود. اون برای حضور در تیم بسکتبال آمریکا برای المپیک ۱۹۸۴ لس‌آنجلس انتخاب شده بود. مایکل ۲۱ ساله جزوی از ۱۲ نفری بود که باید توی المپیک تیم ملی آمریکا رو همراهی می‌کردن. باید این توضیح رو بدم که توی تورنومنت‌های بسکتبال خب مشخصا تیم ملی آمریکا همیشه قوی‌ترین و شاخص‌ترین تیمه و همیشه ازش به عنوان اصلی‌ترین مدعی عنوان قهرمانی نام برده میشه. اما اینقدری که همه تو جهان تیم ملی آمریکا رو جدی می‌گیرن خود آمریکایی‌ها مسابقات ملی رو جدی نمی‌گیرن. به طور مثال همین امسال توی سال ۲۰۱۹ چند هفته پیش تیم ملی آمریکا که با ترکیب چندم خودش به جام جهانی بسکتبال اومده بود نه تنها موفق نشد به جمع ۴ تیم برتر برسه بلکه حتی موفق به کسب مقام ۵م هم نشد. البته این خودش یه شکست بزرگ برای اون‌ها حساب میشه و سال‌هاست که اینقدر نتیجه‌ی بدی توی جام جهانی بسکتبال نگرفته بودن ولی خب این موضوع به بحثمون مرتبط نیست. اما موضوع المپیک کمی فرق می‌کنه و آمریکایی‌ها بین تورنومنت‌های ملی، المپیک رو بیشتر جدی می‌گیرن. پس مایکل افتخار خیلی بزرگی نصیبش شده بود. تیم ملی آمریکا توی المپیکی که میزبانش بودن، موفق شد با ۸ تا برد و بدون شکست مدال طلای مسابقات رو به دست بیاره. یادتونه مایکل وقتی ۹ سالش بود آروزی همچین صحنه‌ای رو کرده بود؟ همون موقعی که مادرش هم بهش گفته بود که اتفاق میوفته. حالا بعد از ۱۲ سال مایکل به یکی از بزرگترین آرزوهای بچگیش رسیده بود: کسب مدال طلای المپیک برای کشورش.

حالا مایکل به عنوان جوونی ۲۱ ساله و یه قهرمان المپیک راهی شیکاگو شد تا بقیه عمر ورزشیش رو اون‌جا ادامه بده. از همون بازی‌های اول با حرکات نمایشیش همه رو سورپرایز کرد تا حدی که بهش لقب «کاپیتان ماروِل» دادن. اما خودش خیلی موافق این لقب نبود چون انتظارش از خودش خیلی بالاتر بود و حس می‌کرد جایگاه الآنش خیلی پایین‌تر از این حرفاس و باید تلاشش رو برای رسیدن به جایگاه بالاتر بیشتر کنه. حالا اون از کسی که در تسخیر یک بازی بود، به کسی که یک بازی رو به تسخیر خودش در آورده بود تبدیل شده بود تا حدی که تیم‌های حریف برای اون برنامه جدا می‌چیدن. آخر فصل شیکاگو بولز موفق شد با درخشش ستاره‌ی جدیدش رتبه‌ی هفتم جدول کنفرانس شرق رو کسب کنه و بعد از ۴ سال دوباره راهی پلی‌آف NBA بشه. درسته که اونا توی اولین مرحله از پلی‌آف در برابر میلواکی باختن و از دور رقابت‌ها کنار رفتن، اما برای تیمی که فصل قبلش توی جدول کنفرانس شرق بین ۱۲ تیم ۱۱م شده بودن این یه موفقیت بزرگ بود. از این مقطع یکم سریع‌تر عبور می‌کنم چون داستان‌های مایکل و زندگیش هنوز تموم نشده! فصل دوم حضورش توی NBA همراه با مصدومیت بود اما شیکاگو موفق شد با خوش‌شانسی مقام ۸م رو توی جدول کنفرانس شرق به دست بیاره و راهی پلی‌آف بشه. مایکل به پلی‌آف رسید و توی دومین بازی‌ای که برگشت کار بزرگی کرد. اون با کسب ۶۳ امتیاز در یک بازی رکورد کسب امتیاز توی مرحله‌ی پلی‌آف تاریخ NBA رو شکست. هرچند شیکاگو نه تنها اون بازی رو به هیوستون راکتز باخت، بلکه با این وجود اون‌ها به بوستون گاردن باختن و باز هم نتونستن راهی مرحله‌ی نیمه نهایی کنفرانس شرق بشن. اما سال بعد بالاخره موفق شدن از این مرحله عبور کنن. ۸ می ۱۹۸۸ شیکاگو بولز کلیولند رو توی مرحله یک چهارم نهایی برد و به نیمه نهایی کنفرانس شرق رسید. با این وجود اون‌ها نتونستن بالاتر برن و مغلوب دیترویتی شدن که اون سال تا فینال NBA رفت و مغلوب لس‌آنجلس لیکرز شد. اون فصل مایکل موفق شد برای اولین بار MVP بگیره که مخفف Must Valuable Player هست و یه جورایی میشه بهترین بازیکن فصل اون سال. سال بعد یعنی فصل ۱۹۸۸/۸۹ شیکاگو موفق شد یه قدم جلوتر بره و راهی فینال کنفرانس شرق بشه. این بار هم دیترویت ترمز اون‌ها رو کشید و بعد هم رفت بالا و قهرمان شد. اما توی همین سال، قبل از این که اون‌ها راهی فینال کنفرانس بشن، یکی از مشهورترین صحنه‌های بازی مایکل اتفاق افتاد. ۷ می ۱۹۸۹ شیکاگو توی ششمین بازی مرحله اول پلی‌آف برای دومین سال پیاپی باید با کلیولند روبرو میشد. در مجموع ۴ بازی دو تیم ۲-۲ برابر بودن و برنده‌ی این بازی که توی ایالت اوهایو برگزار می‌شد و مایکل اینا مهمان بودن به نیمه نهایی کنفرانس شرق اون سال راه پیدا می‌کرد. ۳ ثانیه به پایان بازی مونده بود و بازی ۱۰۰ به ۹۹ به نفع کلیولند بود. سرمربی شیکاگو وقت استراحت گرفت. وقت استراحت تموم شد. فقط یه پرتاب درست می‌تونست شیکاگو رو برنده کنه. تصور کنید، تو ۳ ثانیه!

توپ رو از کنار زمین پاس دادن به مایکل... ۲ ثانیه... ۱ ثانیه... مایکل یه حرکت بدون توپ کرد و اومد تقریبا روبروی سبد وایستاد و توپ رو پرتاب کرد. و گل! شیکاگو ۱۰۱ به ۱۰۰ برنده‌ی بازی شد! خوشحالی دیدنی مایکل بعد از این پرتاب شاید یکی از مشهورترین و زیباترین صحنه‌های بسکتبال یا حتی ورزش جهانه. بلافاصله بعد از این پرتاب استثنایی و تموم شدن بازی با مایکل مصاحبه می‌کنن که احساساتش رو میگه.

عکس شادی مشهور مایکل توی این صحنه رو می‌ذارم توی صفحه‌های بایوکست ببینید. ویدیو ۱۱ ثانیه آخر این بازی رو هم اگر مشکل کپی‌رایت نداشته باشه حتما براتون می‌ذارم تا ببینید توی ۱۱ ثانیه چه حجمی از هیجان می‌تونه به یه تماشاگر بسکتبال یا کلا یه هوادار بسکتبال تزریق بشه. این پرتاب به «The Shot» مشهور شد و الآن یه صفحه تو ویکیپدیا داره! ولی با این وجود همون‌طور که گفتم شیکاگو باز هم موفق نشد از سد دیترویت بگذره. این تابستون فیل جکسون، که کمک مربی تیم بود به عنوان سرمربی اون‌ها انتخاب شد و این شروع دورانی جدید در تاریخ باشگاه شیکاگو بولز بود. با این وجود طلسم شیکاگویی‌ها در برابر دیترویت یک سال دیگه هم ادامه داشت. توی فینال کنفرانس شرق سال ۱۹۹۰ اون‌ها باز هم مغلوب دیترویت شدن تا دیترویتی‌ها برای دومین سال پیاپی برن فینال و قهرمان NBA بشن. نمی‌دونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه ولی مایکل توی یکی از بازی‌هایی که با دیترویت داشتن مصدوم شد. چرا می‌گم خوشبختانه؟ چون ریکاوری مایکل توی این تابستون عجیب و غریب مفید بود براش. مثل همیشه شکستش باعث شد تصمیمی بگیره که دیگران معمولا نمی‌گیرن. تصمیم گرفت جوری بدنسازی کنه که دیگه مصدومیت حتی نزدیکشم نشه! و همین‌طور هم شد. کلا مایکل وقتی دست می‌ذاشت روی یه هدفی ردخور نداشت غیر اون اتفاق بیوفته! یعنی اینقدر تلاش می‌کرد و تمرین می‌کرد که دیگه واقعا زیاده‌روی می‌کرد. کلا همه چیز رو تعطیل می‌کرد و روی هدفش متمرکز می‌شد. همین هم باعث شد فصل ۱۹۹۰/۹۱ با رنگ و بوی دیگه‌ای برای مایکل و شیکاگو شروع بشه. ۲۷ می ۱۹۹۱ شیکاگو برای سومین سال پیاپی توی فینال کنفرانس شرق به دیترویت، مدافع عنوان قهرمانی دو فصل گذشته‌ی NBA برخورد کرد. درخشش مایکل توی این فینال رسما دیترویت رو با خاک یکسان کرد! تا حدی که توی بازی چهارم وسطای بازی شرایط طوری پیش رفت که دیترویتی‌ها زمین بازی رو ترک کردن که بیشتر از این تحقیر نشن! شیکاگو این مرحله رو ۴-۰ برنده شد و برای اولین بار در تاریخ خودش به فینال NBA رسید. جایی که باید با لس‌آنجلس لیکرز و ستاره‌ی اون روزهاش یعنی مجیک جانسون روبرو می‌شدن. مجیکی که اسطوره‌ی مایکل بود و همیشه دوست داشت روبروش بازی کنه اما چون مجیک توی کنفرانس غرب بازی می‌کرد این فرصت پیش نیومده بود. یه بار خلاصه می‌گم. برگردم به ۷ سال پیش: شیکاگو در حالی که توی جدول کنفرانس شرق بین ۱۱ تیم ۱۰م شده بود، تونست به عنوان سومین انتخاب توی درفت سال ۱۹۸۴ مایکل جردن رو از دانشگاه کارولینای شمالی بخره. اون‌ها کم کم سال به سال و پله به پله توی جدول و بعد توی پلی‌آف‌ها بالا اومدن تا ۲ ژوئن ۱۹۹۱ برای اولین بار توی فینال NBA حاضر بودن. شیکاگویی‌ها اولین بازی رو که اتفاقا میزبان هم بودن باختن اما طی ۴ بازی بعدی دیگه هیچ فرصتی به لس‌آنجلسی‌ها برای جبران ندادن و بالاخره ۱۲ ژوئن سال ۱۹۹۱ که میشه ۲۲ خرداد ۱۳۷۰، توی پنجمین بازی موفق شدن لیکرز رو توی لس‌آنجلس ببرن و قهرمان NBA بش. تاثیر مایکل توی این مهم غیر قابل انکاره. به خصوص تمریناتی که توی پیش فصل انجام داد. یکی از قشنگ‌ترین صحنه‌های اون مراسم صحنه‌ای بود که مایکل جام قهرمانی رو دستش گرفته بود، به تمام تلاش‌های ۱۵ سال گذشته‌ش فکر می‌کرد و از خوشحالی اشک شوق می‌ریخت. شیکاگویی‌ها سال بعد هم موفق شدن از عنوان قهرمانی‌شون توی NBA دفاع کنن.

بعد از این فصل تابستون ۱۹۹۲ بود و قرار بود المپیک توی بارسلونا برگزار بشه. مایکل که توی المپیک قبلی یعنی ۱۹۸۸ سئول شرکت نکرده بود، حالا دوباره ازش دعوت شد تا توی المپیک کشورش رو همراهی کنه. لازمه یه توضیح بدم که طبق قوانینی که تا اون سال وجود داشت، تیم‌های بسکتبال کشورها برای المپیک باید از بازیکنای آماتور انتخاب می‌شدن. همین باعث می‌شد آمریکایی‌ها همیشه مجبور باشن از بازیکنای کالج‌ها استفاده کنن و چون دقیقا بعد از المپیک تمام این بازیکن‌ها وارد NBA می‌شدن و یعنی فعالیت حرفه‌ای‌شون رو شروع می‌کردن، دوره بعد آمریکایی‌ها مجبور بودن یه تیم جدید کلا از اول بسازن. شرایط برای تیم‌های دیگه هم همین بود ولی ظاهرا کشورهای دیگه مثل شوروی و یوگوسلاوی بعضی موقع‌ها زیر آبی می‌رفتن و یه حرکت‌هایی می‌زدن تا بتونن بازیکن‌های حرفه‌ای‌شون رو جای بازیکن‌های آماتور جا بزنن. اوج این مساله وقتی بود که توی المپیک ۱۹۸۸ سئول، شوروی موفق شد آمریکا رو شکست بده و اون دوره آمریکایی‌ها به مدالی بهتر از مدال برنز نرسیدن. که این بدترین رکوردشون تا اون سال بود و خیلی براشون سخت بود قبول این مساله. همین باعث شد اون‌ها به فدراسیون جهانی بسکتبال یعنی فیبا شکایت کنن و بالاخره فیبا قبول کرد که این قانون رو برداره. حالا و برای اولین بار توی المپیک ۱۹۹۲ بارسلونا، آمریکایی‌ها می‌تونستن ستاره‌های NBA رو راهی المپیک کنن تا به همه نشون بدن توی بسکتبال هیچ تیمی نمی‌تونه بالاتر از آمریکا بیاسته! البته اونا برای بستن این تیم کار راحتی نداشتن. جردن فقط در صورتی قبول کرده بود بازی کنه، که همه‌ی ستاره‌هایی که می‌خواست تو تیم باشن. مدیرهای وقت تیم ملی آمریکا ۱۰ فوق ستاره‌ی لیگ و کریستین لیتنر بهترین بازیکن کالج‌های اون سال رو دعوت کردن.

بزرگترین حاشیه اون تیم، جایی بود که آیزیا تامس فوق ستاره دیترویت پیستونز و دشمن خونی جردن که اتفاقا بازیکن خیلی بزرگی بود دعوت نشد. همه معتقد بودن جردن نمی‌خواسته تامس تو تیم باشه. چند سال پیش، اسکاتی پیپن، زوج جردن توی شیکاگو بولز، این موضوع رو تایید کرد. تیمی که به «Dream Team» یا «تیم رویایی» مشهور شده و ازش به عنوان یکی از بهترین تیم‌ها یا شاید بهترین تیم تاریخ ورزش در بین تمام رشته‌های ورزشی نام می‌برن! صحبت درمورد دریم تیم واقعا مفصله چون یکی از بهترین تیم‌های ورزشی تاریخه. مایکل هم در کنار ستاره‌هایی مثل مجیک جانسون و لری برد توی این لیست بود. دریم تیم موفق شد با اقتدار تمام مدال طلا رو به دست بیاره. به طوری که توی هر بازی اون‌ها اختلاف خیلی زیادی با تیم حریف داشتن و تیم‌های حریف رو نابود می‌کردن! اختلاف امتیازها یه چیزی حدود ۳۲ تا ۶۸ امتیاز بود! کمترین اختلاف رو توی بازی فینال جلوی کرواسی داشتن که ۱۱۷ به ۸۵ موفق شدن پیروز بشن.

بعد از المپیک مایکل فرصت خوبی برای تمرینات پیش‌فصل نداشت و فصلی شروع شد که شاید پر فراز و نشیب‌ترین فصل دوران حرفه‌ای مایکل بود. درسته که شیکاگو موفق شد توی پایان اون فصل هم قهرمان بشه و در واقع ۳ تا قهرمانی پشت سر هم بیاره. اما مایکل کم کم داشت انگیزه‌ش رو برای بازی از دست می‌داد. این کم شدن انگیزه چندتا عامل داشت. یکی از عواملش این بود که شیکاگو در حد قابل توجهی، سطحی بالاتر از بقیه تیم‌ها داشت و همین باعث شده بود هیچ تیمی نتونه جلوشون قد علم کنه و همین انگیزه‌ی اون‌ها رو کم کم پایین میاورد. ضمن این که بردهای پیاپی اون‌ها باعث شده بود بردن با اختلاف بالا توی همه‌ی بازی‌ها به یه انتظار در بین هوادارها و اعضای تیم تبدیل بشه. فشار بالا رفته بود و انگیزه پایین اومده بود. تا حدی که وسطای فصل مایکل به مربیش، فیل جکسون، گفته بود که داره به این فکر می‌کنه که دیگه انگیزه‌ش رو نداره و شاید از بسکتبال خداحافظی کنه. اون حتی این مساله رو توی خونه هم مطرح می‌کرد و یه زمانی پدرش باهاش صحبت کرد و فعلا منصرفش کرد. چون مایکل قصد داشت قبل از پایان فصل بیخیال بازی کردن بشه. پدرش بهش گفت که حالا صبر کن تا پلی‌آف‌ها برسه، بعد تصمیم بگیر. در کنار این مسائل شهرت مایکل کم کم داشت می‌رفت رو مخش! چرا؟ چون هر جا می‌رفت، هر جا رونگاه می‌کرد خبرنگارا دورش جمع بودن و درمورد کوچکترین مسائل شخصیش ازش سوال می‌پرسیدن. مایکل هم اصلا حال و حوصله‌شون رو نداشت و همه کاری می‌کرد تا بپیچونتشون و باهاشون روبرو نشه. اون تو یکی از مصاحبه‌هاش می‌گفت که بهترین لحظاتم اون ۲ ساعت ۲ ساعت و نیمی هست که توی زمینم. چون دارم کار مورد علاقه‌م رو انجام میدم و کسی نمیاد به دست و پام بپیچه. در واقع اون زمانیه که برای خودمه و دارم با کار مورد علاقه‌م حال می‌کنم. در کنار این مسائل، بازار شایعات و حرف‌های منفی هم داغ بود. مثلا بعد از اولین قهرمانی شیکاگو توی NBA، یه کتاب چاپ شد که به لیست پرفروش‌ترین‌های نیویورک تایمز هم رسید. به اسم «قوانین جردن» توی این کتاب نویسنده درمورد رفتار خشن مایکل توی تیم با هم‌تیمی‌هاش صحبت کرده بود. این وسط تو ۱۹۹۳ یه شایعه‌ای پخش شد که مایکل سر بازی گلف یه شرطی بسته و کلی پول به یکی از دوستاش باخته. یه مدتی هر روزنامه و مجله‌ای رو می‌دیدی به مساله‌ی قمار کردن مایکل پرداخته بودن. حتی یه کتاب دیگه چاپ شد که نویسنده‌ش توش مدعی شده بود که جردن تا به حال یک میلیون دلار توی شرط‌بندی گلف باخته. رسانه‌هایی که همیشه مدافع اون بودن خبرهای عجیبی درباره‌ش پخش می‌کردن. مثلا یه خبری پخش شد که جردن قبل از یکی از بازی‌های پلی‌آف توی نیویورک، تا ساعت ۲:۳۰ شب توی یکی از کازینوها در حال قمار بوده. خلاصه این‌که توی تمام مصاحبه‌ها درمورد این مسائل از مایکل می‌پرسیدن. مایکل هم عصبانی شده بود و توی مصاحبه‌ها می‌گفت «چرا همه زوم کردید روی زمان‌های خالی من؟! من تخلفی نکردم! چه گیریه دادی به من شماها؟!». اون کلا خیلی اهل این بود که اوقات فراقتش رو بره گلف بازی کنه. ولی تا پاش رو می‌ذاشت توی زمین گلف خبرنگارا می‌ریختن سرش و درمورد قمارهاش می‌پرسیدن ازش. به گفته خودش انگار همه دنبال این بودن که یه نکته منفی از زندگیش پیدا کنن. مساله به قدری جدی شد که از طرف NBA تصمیم گرفتن بحث قمار کردن مایکل رو بررسی کنن تا ببین مساله‌ای نداشته باشه. چون به هر حال مایکل یه چهره‌ی محبوب بود و این مساله در صورتی که توش مشکلی بوده باشه می‌تونست روی جامعه تاثیر بدی بذاره. NBA یه هیئتی تشکیل داد و یه مدت روی زندگی مایکل تحقیق می‌کردن. همین موقع‌ها مایکل تو مصاحبه گفت که از قمار کردن‌های زیادش پشیمونه و دیگه این کار رو ادامه نمی‌ده. اما خبرنگارها که بیخیال داستان نمی‌شدن. این مساله در کنار همون عامل انگیزه، دیگه داشت تحمل مایکل رو تموم می‌کرد و خیلی جدی داشت به خداحافظی توی ۳۰ سالگی فکر می‌کرد. اوج این مسائل دقیقا قبل از فینال اون سال NBA بود و تمرکز مایکل رو به کلی بهم ریخته بود. اما اون سعی کرد بیخیال این داستانا بشه و کل تمرکزش رو بذاره روی فینال. بعدش که تکلیف فینال مشخص شد فکر کنه که می‌خواد چه واکنشی نشون بده. عملکرد مایکل توی فینال‌ها چشم‌نواز و به یاد موندنی بود. کسب میانگین ۴۰ امتیاز توی هر بازی از این مرحله یه رکورد بود برای خودش و هنوزم هست. فینال اون سال با سومین قهرمانی پیاپی شیکاگو بولز همراه بود و احتمالا بتونید حدس بزنید که چه کسی بهترین بازیکن فینال‌ها شد. اون شب مایکل سومین MVP فینال پیاپی‌ش رو به دست آورد. حالا که دیگه این فصل هم تموم شده بود وقت تصمیم‌گیری بود. فکر خداحافظی داشت به شدت می‌رفت تو مخش! اما دنبال دلایل قوی‌تری برای تصمیم‌گیری نهایی بود. رفت پیش فیل جکسون، مربیش و ازش پرسید برای فصل جدید چه چالش جدیدی داری که برام ایجاد کنی؟ بهش میگه اگه من اون میل و عطش سابق رو دیگه نداشته باشم دیگه بسکتبال بازی کردن اون‌قدر حال نمیده بهم و باعث میشه جایگاهم رو از دست بدم. اما مایکل قرار بود یه چالش خیلی بزرگ رو تجربه کنه. ببینید، ۲۰ ژوئن بازی ششم فینال سال ۱۹۹۳ NBA برگزار شد و مایکل اینا قهرمان شدن. حدود یک ماه بعد یعنی ۲۳ جولای اتفاقی افتاد که کلا صورت مساله رو تغییر داد. جیمز، پدر مایکل که داشت از یه مراسم تشییع جنازه برمی‌گشت وایستاد کنار یه بزرگراه که توی ماشینش یه چرت بزنه. وسط همین چرت بود که دوتا جوون مریض سابقه‌دار به نام‌های دنیل آندره گرین و لری مارتین که دنبال یه تفریح الکی میگشتن جیمز رو توی یه لکسوس قرمز SC۴۰۰ دیدن که خوابیده. این ماشین رو همین چند وقت پیش مایکل کادوی تولد برای پدرش خریده بود. اونا هم متاسفانه جیمز رو به قتل رسوندن و ماشین رو هم دزدیدن و جسد رو انداختن توی یه باتلاق همون اطراف. گرین و دیمری بعد از قتل تازه فهمیدن پدر مایکل جردن مشهور رو کشتن! پس یه سری وسایل شخصی دیگه هم از ماشین بلند کردن از جمله دو تا رینگ قهرمانی NBA که پسرش بهش داده بود. ۳ آگوست یعنی ۱۰ روز بعد از قتل، جسد پیدا شد و ۱۰ روز دیگه طول کشید که شناسایی بشه. خیلی هم سخت شناسایی شد چون خب به هر حال ۲۰ روز از حادثه گذشته بود. این، همون نکته‌ی منفی‌ای بود که رسانه‌ها دنبالش بودن.

جیمز بزرگترین همراه و رفیق اصلی مایکل توی کل این ۳۰ سال بود و تقریبا توی همه بازی‌ها روی سکوها حاضر بود و به مایکل روحیه می‌داد. خیلی موقع‌ها که مایکل به مشکل می‌خورد، از جیمز کمک می‌گرفت و باهاش مشورت می‌کرد. به قتل رسیدن اون بزرگترین شوک در بدترین زمان ممکن برای مایکل بود. مایکل بزرگترین منتورش رو از دست داده بود. اون هم دقیقا زمانی که برای مشورت به حضورش احتیاج داشت. اون حتی به مراسم بزرگداشت پدرش هم نرفت. رسانه‌ها هم دوباره شروع کرده بودن. اون‌ها قتل جیمز رو به قماربازی‌های پسرش ربط می‌دادن. دیگه مایکل کلافه شده بود. دیگه کشش نداشت این همه فشار رو. انگار ناگهان همه‌چیز براش منفی شده بود. نتیجه؟ تسلیم شد. اکتبر ۱۹۹۳ طی یه کنفرانس خبری اعلام کرد که بخاطر بی‌انگیزگی و حال بدی که بعد از به قتل رسیدن پدرش بهش دست داده از بسکتبال خداحافظی می‌کنه. اون به این مساله اشاره کرد که حس انگیزه و حس این‌که بخواد چیزی رو توی بسکتبال ثابت کنه رو از دست داده و فکر می‌کنه وقتشه که خداحافظی کنه.

رسانه‌ها باز شروع کردن! صحبت از این شد که بخاطر قمارهاش یا مسائل دیگه اون رو از لیگ کنار گذاشتن و مجبور شده اعلام بازنشستگی کنه. اما ۲ روز بعد از این خبر، نتیجه‌ی بررسی‌های NBA اعلام شد و گفتن که ستاره‌ی حالا دیگه سابق شیکاگو بولز هیچ‌کدوم از قوانین لیگ رو نقض نکرده. اما دیگه دیر شده بود. باشگاه شیکاگو بولز یه بازی خداحافظی براش ترتیب داد و شماره ۲۳ افسانه‌ای اون رو برای همیشه بازنشسته کرد. توی مراسم، مجری کفش‌های مایکل رو توی دستاش گرفته بود و ازش خواهش می‌کرد که یک بار دیگه اون‌ها رو بپوشه و بازی کنه. ولی اون تصمیمش رو گرفته بود. حالا می‌تونست به خیلی از کارهای مورد علاقه‌ش که قبلا وقتشون رو نداشت برسه. موتور سواری و گلف از جمله‌ی این فعالیت‌ها بود. با این وجود درسته که حالا وقت استراحت بود. اما احتمالا بتونید حدس بزنید که مایکل نمی‌تونست بیخیال یه فعالیت جدی بشه. پس طی یه تصمیم تاریخی و عجیب اعلام کرد که می‌خواد بازیکن بیس‌بال بشه!

یادتونه که گفتم مایکل توی کودکی بیس‌بال رو دوست داشت و توی نوجوونی هم یه مدت این ورزش رو دنبال کرد. قبل از قتل پدرش وقتی داشت به خداحافظی فکر می‌کرد و دنبال یه چالش جدید بود، پدرش بهش پیشنهاد داده بود که بره بیس‌بال بازی کنه. حالا با مرگ تراژیک جیمز، انگیزه‌ی مایکل برای ورود به بیس‌بال بیشتر هم شده بود. مایکل جوری وارد بیس‌بال شد که انگار یه بازیکن حرفه‌ای واقعیه! حجم تمرینی که می‌کرد هم‌تیمی‌ها و مربیش رو متعجب کرده بود. قبل از طلوع آفتاب می‌رفت توی زمین تمرین و شب که میشد از از تمرین دست می‌کشید. هر روز صبح که بلند میشد و می‌نشست توی ماشین تا بره سر تمرین، پدرش رو کنارش می‌دید که همراهشه و باهاش حرف می‌زد. می‌گفت ما داریم این کار رو باهم انجام می‌دیم بابایی. وسط زمین که بود حضور جیمز رو روی سکوها حس می‌کرد و برای اون بازی می‌کرد. درسته که مایکل وقتی بچه بود علاقه‌ی زیادی به بیس‌بال داشت اما الآن بیشتر بخاطر حرف پدرش و ادای احترام به اون وارد این ورزش شده بود. با وجود تمرین زیادی که می‌کرد نمی‌تونست اون‌قدر خوب بازی کنه و عملکردش رضایت‌بخش نبود. برای خودش عجیب بود که چرا کارهایی که اینقدر توی بسکتبال راحت بود، توی بیس‌بال سخت بود؟! چرا توی بسکتبال با یه تلاش خوب به نتیجه‌ی فوق‌العاده‌ای می‌رسید اما توی بیس‌بال هرچی زور می‌زد از یه سطحی بالاتر نمی‌رفت؟ ضمن این‌که بعدا توی یه مصاحبه گفت که از بیس‌بال بازی کردن هیچ درآمدی نداشته. همزمان که مایکل مشغول بیس‌بال بازی کردن بود، فصل جدید NBA شروع شد و همه‌ی حواس‌ها به شیکاگو بولز، قهرمان ۳ دوره اخیر NBA بود و همه منتظر بودن ببینن شیکاگو بدون فوق ستاره‌ش چیکار می‌کنه. اتفاقی که قابل پیش‌بینی بود افتاد. شیکاگویی‌ها بعد از ۴ سال مقامی بهتر از سوم توی جدول کنفرانس شرق به دست نیاوردن و توی مرحله اول پلی‌آف باید با کلیولندی که ۶م شده بود روبرو می‌شدن. شیکاگو ۳ بازی اولش رو واگذار کرد و توی همون مرحله اول از دور مسابقات کنار رفت. فصل ۱۹۹۴/۹۵ برای شیکاگو در شرایط نه‌چندان خوبی در حال سپری بود که مایکل دوباره توی شیکاگو دیده شد. همین باعث شد شایعاتی فضای رسانه‌ها رو در بر بگیره. مایکل جردن می‌خواد برگرده؟ ۱۸ مارس ۱۹۹۵ طی یه فکس فقط دو کلمه‌ای خبری مثل بمب صدا کرد:

«من برگشتم!» بله شایعات به واقعیت پیوست. حالا همه جا از برگشتن آقای جردن صحبت می‌شد. حتی بیل کلینتون، رئیس جمهور وقت آمریکا هم تو یکی از کنفرانس‌های خبریش از این مساله صحبت کرد. فردای اون روز یعنی ۱۹ مارس ۱۹۹۵ مایکل جردن بعد از ۱۷ ماه دوری و انجام ۱۲۷ بازی برای تیم بیس‌بال بیرمنگام بارونز، برابر ایندیانا ۴۵ دقیقه بازی کرد و موفق شد ۱۹ امتیاز کسب کنه. البته. شماره ۲۳‌ش قبلا بازنشست شده بود، پس با شماره ۴۵ وارد زمین شد. درمورد دلایل انتخاب شماره ۲۳ و ۴۵ حالا بعدا مختصر صحبت می‌کنم. با برگشت مایکل به زمین بسکتبال، توی اون روز و اون بازی، یه رکورد دیگه جا به جا شد. رکوردی که تنها دلیلش حضور مجدد مایکل جردن افسانه‌ای توی زمین بود. اون بازی با حدود ۳۵ میلیون نفر بیننده به پربیننده‌ترین بازی تاریخ NBA تبدیل شد. یک ماه بعد شیکاگو موفق شد با کسب مقام ۵م جدول بار دیگه راهی پلی‌آف NBA بشه و توی اولین مرحله شارلوت، تیم ۴م جدول رو ۳-۱ مغلوب کنه اما چالش اصلی توی مرحله بعدی بود که باید با اورلاندو روبرو می‌شدن. بازی اول شیکاگویی‌ها که مهمان هم بودن حسابی اذیت شدن و مایکل نتونسته بود اون نمایش همیشگی خودش رو داشته باشه. همین باعث شد یکی از بازیکن‌های اورلاندو توی مصاحبه بعد از بازی بگه مایکل با این لباس شماره ۴۵ شبیه بازیکن‌های ۴۵ ساله بازی می‌کرد. تاثیر حرف حریف خیلی سریع مشخص شد. ۳ روز بعد توی بازی دوم، مایکل جردن با همون شماره ۲۳ مشهور خودش وارد زمین شد و انگار قدرت برگشته بود بهش! شیکاگویی‌ها اون بازی رو بردن. اما در مجموع شماره ۲۳ مایکل هم براش کارساز نبود و شیکاگو موفق نشد از سد اورلاندو بگذره و حذف شد. اورلاندویی که اون سال نایب قهرمان NBA شد. لحظات آخر یکی از بازی‌ها با اورلاندو، در حالی که شیکاگو ۹۱ به ۹۰ عقب بود، توپ رو دادن به مایکل که بازی رو برگردونه. اما مایکل توپ رو از دست داد تا اورلاندو ۲ امتیاز دیگه بگیره و شکست شیکاگو قطعی بشه. این از دست دادن توپ و حذف توی ششمین بازی، شوک بزرگی به مایکل بود. حس کرد احتمالا دوران اوجش تموم شده. توی رختکن نشسته بود، خیلی ناامید بود و با خودش فکرمی‌کرد. شک داشت که بتونه دوباره در اون سطحی که قبلا بازی می‌کرده بازی کنه. نمی‌دونست چرا وقتی توی اون لحظات حساس بازی می‌خواد از تواناییش استفاده کنه نمیشه که بشه. اما تصمیم گرفت که روی بدنش طوری کار کنه که دوباره ورق برگرده. به خودش قول داد که سال دیگه برگرده و برای این بازی آماده باشه.

مایکل دوباره خیز برداشته بود تا موفقیت‌های قبلی خودش رو تکرار کنه. یک ماه زودتر از همیشه تمرینات بدنسازی سنگین رو شروع شد. خیلی هم جدی بود توی تصمیمش. توی تابستون رفته بود لس‌آنجلس تا توی یه فیلمی بازی کنه. اسم این فیلم «Space Jam» بود که از این مدل فیلم‌هایی هست که ترکیب کارتون و واقعیت هست و مایکل کنار یک سری شخصیت‌های کارتونی مشهور مثل باگزبانی حضور داشت. فکرشو کنید کنار محل فیلم‌برداری یه زمین بسکتبال تمرینی درست کرده بود و ساعات استراحت از فیلم‌برداری می‌رفت اون‌جا تمرین. صبح‌ها فیلمبرداری، بعد ناهار، دوباره فیلمبرداری، عصرها هم تمرین. حتی بقیه رو هم دعوت کرد که هرکی دوست داره بیاد این‌جا باهم بازی کنیم. چند تا از ستاره‌ها هم اومدن اتفاقا. تمرینات نتیجه بخش بود. سال بعد وقتی توی همون مرحله نیمه‌نهایی کنفرانس شرق دوباره با اورلاندو مجیکس روبرو شدن، این بار اون‌ها رو با نتیجه ۴-۰ شکست دادن و راهی فینال شدن. با ورود به فینال، اون سال دوباره مایکل به زدن یه رکورد جدید نزدیک شده بود. ظاهرا فقط بازی می‌کرد که رکورد بزنه. با بردن تو فینال، اون‌ها چهارمین قهرمانی NBAشون رو جشن گرفتن و اون فصل شیکاگو به رکورد بیشترین برد در یک فصل در تاریخ NBA رسید. این قهرمانی با یه عملکرد فوق‌العاده به دست اومد. اون‌ها ۳۵ بازی ابتدایی فصل رو بردن و بدون حتی یک شکست قهرمان نیم فصل شدن و در ادامه موفق شدن فصل رو با ۷۲ پیروزی به اتمام برسونن و رکوردی رو به جای بذارن. رکوردی که تا ۲۰ فصل بعد پا بر جا موند تا زمانی که گلدن استیت واریرز فصل ۲۰۱۵-۱۶ رو با ۷۳ برد به اتمام رسوند. شیکاگویی‌ها اولین تیمی بودن که موفق شدن بیشتر از ۷۰ پیروزی توی یک فصل NBA به دست بیارن و از تیم اون سالشون به عنوان یکی از بهترین تیم‌های تاریخ NBA نام برده میشه. قهرمانی توی این فصل خیلی برای مایکل با ارزش بود و از اون به عنوان خاطره‌انگیزترین قهرمانیش یاد می‌کنه. بعد از فینال مایکل توی رختکن افتاده بود روی زمین و به سختی گریه می‌کرد. خیلی تلاش کرد تا دوباره بتونه به جایگاه قبلیش برگرده و حالا که برگشته بود و تونسته بود چهارمین قهرمانیش رو به دست بیاره، یه خلاء بزرگ رو حس می‌کرد: جای خالی پدرش اون هم توی روزی که توی آمریکا روز پدر بود. بعد از بالا بردن جام قهرمانی، با مایکل مصاحبه کردن و حرفی زد که هنوز توی خاطره‌ها مونده. اون گفت:

این قهرمانی متعلق به باباست. می‌دونم که نگاه می‌کنه.

طی دو فصل بعدی شیکاگو باز هم به فینال رسید و باز هم قهرمان شد. ۶ حضور در فینال توی ۸ فصل و ۶ قهرمانی NBA. اون‌ها به یک رکود فوق‌العاده دست یافته بودن و اسم خودشون رو توی تاریخ بسکتبال ثبت کردن. توی تمام این ۶ تا فینال مایکل موفق شد عنوان MVP رو هم به دست بیاره که به ارزشمندترین بازیکن اون بازی اهدا میشه. درمورد فصل ۱۹۹۷/۹۸ باید بگم که قبل از شروع فصل فیل جکسون سرمربی شیکاگو اعلام کرد که این آخرین فصل برنامه‌های اون برای شیکاگو هست و بعد که قهرمانی رو به دست آوردن مشخص شد که آقای جکسون برنامه‌ش گرفتن ۶ تا قهرمانی با شیکاگو بولز بوده که خیلی خوب هم اجرا شده. فینال این فصل در برابر یوتا جز در حالی به بازی ششم کشیده شده بود که شیکاگو در مجموع ۵ بازی گذشته ۳-۲ جلو بود و فقط نیاز به یک برد خونگی برای قهرمانی ششم خودش داشت. ۴۱ ثانیه به پایان بازی که مونده بود، یوتایی‌ها ۸۶ به ۸۳ جلو افتادن. اما ۴ ثانیه بعد مایکل اختلاف رو به حداقل رسوند. این پایان ماجرا نبود چون یه اتفاق تاریخی در شرف وقوع بود. ۵.۲ ثانیه مونده به پایان بازی، مایکل با یه حرکت فوق‌العاده برایان راسل، بازیکن یوتا جز رو محو کرد و با یه آرامش خاصی توپ رو پرتاب کرد تا شیکاگو ۸۷ به ۸۶ جلو بیوفته. این در حالی بود که چند ثانیه قبلش خود مایکل توپ رو توی زمین خودشون از بازیکن‌های یوتا قاپیده بود. تیم مهمان نتونست توی اون ۵ ثانیه بازی رو برگردونه و شیکاگو یک بار دیگه با درخشش خارق‌العاده‌ی مایکل جردن که توی اون بازی ۴۵ امتیاز کسب کرد، ششمین قهرمانی خودش توی ۸ فصل گذشته رو به دست آورد. یه بار دیگه بگم! شیکاگو توی این بازی ۸۷ امتیاز گرفت که ۴۵تاشو که میشه بیشتر از نصفش مایکل گرفته بود

گزارشگر میگه: «اگر این شوت آخر جردن با لباس بولز بود، چه شوت خارق‌العاده‌ای!

بله. اون واقعا آخرین شوت مایکل بود چون چند ماه بعد از این قهرمانی توی ۱۳ ژانویه ۱۹۹۹ مایکل جردن اعلام کرد این دفعه واقعا قصد داره خداحافظی کنه و این بار هم با دفعه قبلی فرق می‌کنه. این خداحافظی پایانی بود بر دوران پر افتخار شاید بهترین بازیکن تاریخ بسکتبال یا یکی از بهترین ورزشکاران تاریخ. (خلاصه‌ای از رکوردهای مایکل) یه جایی خوندم که مایکل جردن در کنار محمدعلی کلی اسطوره بوکس و پله اسطوره فوتبال، ۳ شخصیت تاریخی و برگزیده ورزشی قرن بیستم هستن که بیشترین تأثیر رو توی ورزش‌های خودشون در سطح جهان تا به امروز گذاشتن. البته بنده به عنوان یک هوادار تیم ملی آرژانتین، مارادونا رو بزرگتر از پله می‌دونم ولی این‌جا باید همونی رو خونده بودم می‌گفتم! با خداحافظی مایکل، فیل جکسون و چندتا دیگه از هسته‌ی اصلی تیم، شیکاگو بولز هم یه جورایی برگشت به همون شرایط قبلیش. تا حدی که اون‌ها نه تنها نتونستند تا ۷ فصل بعد دوباره راهی پلی‌آف بشن، بلکه توی ۴ فصل اول در جدول ۱۵ تیمه‌ی کنفرانس شرق، به مقامی بهتر از ۱۵م نرسیدن! هنوزم که هنوزه شیکاگو زیر سایه اون نسل طلاییشه و شاید حالا حالاها هم در نیاد!

همونطور که صحبت شد، ممکنه بتونیم درباره اینکه مایکل جردن بهترین بسکتبالیست تاریخ بوده یا نه بحث کنیم اما شکی نیست که هیچ بسکتبالیستی در تاریخ به اندازه جردن رو این رشته تاثیرگذار نبوده و نیست. مایکل جردن، الهام‌بخش‌ترین بسکتبالیست تاریخ بود؛ کسی که در آغاز دوره انفجار رسانه‌ها، در زمین بازی کاری کرد که کسی تا قبل از اون مثلش رو ندیده بود و کاراکتری داشت که یا عاشقش بودید یا ازش نفرت داشتید. اما در هر دو صورت اسمش از زبونتون نمی‌افتاد و تصویرش رو هر ساعت، همه جا می‌دیدید. جردن بسکتبال رو سریع‌تر، خونسردتر، سخت‌تر و زیباتر از همه بازیکن‌های قبل از خودش بازی می‌کرد و اینقدر این کار رو خوب انجام می‌داد که حالا و دو دهه‌ و خورده‌ای بعد از سپری شدن دوران اوجش، هرکسی رو با استانداردهای مایکل می‌سنجن. میگن آدم‌ها ذاتا به نوستالژی علاقه دارن و هرچیزی که متعلق به گذشته باشه رو بی‌نقص می‌دونن و به همین دلیله که خیلی‌ها نمی‌تونن قبول کنن بسکتبالیستی بزرگ‌تر از جردن هم ظهور کنه. اما یه شعر معروف در تمجید از جردن هست که یه‌جورایی ترجمه‌ش میشه: ندیدی چطور با زبون بیرون اومده، بوستون، نیویورک و دیترویت رو به زانو در آورد؟ لَری بِرد با خودش می گفت ای وای نکنه اون خداست؟

طبق روالی که توی بایوکست راه انداختم، در ادامه به ۱۶ مورد از مسائل مربوط به مایکل که ممکنه علاقه داشته باشید و تا الآن بهش اشاره نکرده می‌پردازم::

۱. آقای تبلیغات: به اعتقاد بعضیا، دلیل این که از مایکل جردن به عنوان یکی از بهترین ورزشکارهای جهان یا شاید بهترین ورزشکار جهان نام برده میشه این نیست که اون واقعا بهترین بوده. بلکه مایکل توی زمانی وارد ورزش شد که ناگهان رسانه در سطح عظیمی وارد زندگی مردم شد. هیچ‌کدوم از بازیکن‌های قبلی که نزدیک سطح اون بودن، با این حجم از توجه رسانه‌ای روبرو نشده بودن. پس بازی مایکل خیلی بیشتر از قبلی‌ها دیده میشد. پخش‌های زنده‌ی تلویزیونی با کیفیت نسبتا خوب، مجلات و روزنامه‌ها و بقیه رسانه‌ها، مایکل رو اینقدر توی چشم آوردن و کمک کردن بیشتر دیده بشه. همین باعث شد اون به یکی از دیده‌شده‌ترین سلبریتی‌ها توی صنعت تبلیغات تبدیل بشه. شاید کمتر محصولی رو بتونید پیدا کنید که آقای جردن تبلیغش نکرده باشه! یعنی اینقدر توی تبلیغات بوده که بعضی جاها در کنار ورزشکار، حتی به عنوان یه بازیگر هم ازش نام می‌برن. تایید شده که این فعالیت‌ها سالی بیشتر از ۳۵ میلیون دلار براش درآمد داشته. یکی از مسائلی که درموردش شنیدم این بود که حضور مایکل توی هر تبلیغی مثبت بوده. چرا؟ چون ظاهرا مایکل تنها کسی بود که بین هر دو جامعه سفیدپوست‌ها و سیاه‌پوست‌های آمریکا محبوب بوده و هر محصولی رو تبلیغ می‌کرد هر دو قشر به خریدش ترغیب می‌شدن. کلی هوادار داشت که توی مجله‌ها و بقیه چیزها دنبالش می‌کردن. وسایلی که اون استفاده می‌کرد یا ازش تعریف می‌کرد رو صف می‌بستن که بخرن. اون شاید محبوب‌ترین سیاه‌پوست بین جامعه سفیدپوست آمریکا باشه! و همین باعث می‌شد به بهترین فرصت برای هر کمپانی‌ای تبدیل بشه که بخواد از محبوبیت یه شخص که در کل جامعه آمریکا محبوبه استفاده کنه. مدل کفش‌هاش و سر کچلش به یک تیپ توی جامعه‌ی آمریکا تبدیل شده بود و تاثیرش همه‌جا دیده می‌شد. کم کم مایکل جردن به فراتر از یک نام تبدیل شد. اون به یک نام-برند تبدیل شد که چهره‌ش همه چیز فروخته. از نوشیدنی گرفته تا کتونی و از فست فود گرفته تا لباس زیر! این تقریبا یه موضوع خاص بوده و درمورد بقیه، خیلی این مساله صادق نبوده. به نظر من تاثیری که خود مایکل و قهرمانی‌های پیاپی شیکاگو بولز توی دهه ۹۰ روی جامعه آمریکا داشته، زیاد بوده و فکر می‌کنم کمک زیادی کرده که کم کم نگاه جامعه آمریکا نسبت به سیاه‌پوست‌ها مثبت بشه و شاید حتی این روند مثبت توی جامعه به سمتی رفته که یک دهه بعد یه سیاه‌پوست بتونه رئیس جمهور این کشور بشه.

۲. ایر جردن: از وقتی که سال ۱۹۸۴ مایکل وارد NBA شد، کمپانی مشهور نایکی رفت سراغش تا باهاش قرارداد امضا کنه. نایکی یه قرارداد با مایکل بست تا کفش‌های اون رو تامین کنه. کفش‌هایی که اسم «Air Jordan» رو به خودشون گرفتن. از همون اول و توی جوونی مایکل، پرش‌هاش خیلی مشهور بود و اسلم دانک‌های خیلی خوبی می‌زد. همین باعث شد تا یه جورایی همه مایکل رو با پرش‌هاش (یا به قولی با پروازهاش) بشناسن. کمپانی نایکی اول شروع کرد کفش‌های خود مایکل رو تامین کرد و بعد تصمیم گرفت این کتونی‌ها رو برای عرضه عمومی هم تولید کنه. با موفقیت‌های رفته رفته‌ی مایکل و قهرمانی‌هایی که شیکاگو بولز همین‌طوری پشت سر هم میاورد، فروش کتونی‌های ایر جردن نایکی هم خیلی خیلی زیاد شد تا حدی که نایکی تصمیم گرفت خط تولید خودش رو گسترش بده و علاوه بر کتونی بسکتبال، وسایل ورزشی دیگه‌ای رو هم تحت اسم این برند تولید کنه. البته بودن اسم نایکی در کنار اسم جردن خودش یه وزنه بود و تاثیر خیلی مثبتی هم روی این برند و هم شاید حتی شناخته شدن خود مایکل داشت. ایر جردن یکی از برندهای محبوب ورزشی توی جهانه و سالانه بالغ بر ۵ میلیارد دلار درآمد داره. از محصولات این برند میشه به لوازم جانبی ورزشی، انواع لباس و کتونی اشاره کرد. نایکی کم کم تصمیم گرفت با برند ایر جردنش وارد ورزش‌های دیگه هم بشه. مثلا همین پارسال یعنی توی سپتامبر ۲۰۱۸ اون‌ها رسما وارد بازار پر سود فوتبال شدن. توی اولین ساعات شروع فروش، محصوصلات ایر جردن نایکی خیلی سریع فروخته و نایاب شد. خود مایکل در آخرین مرحله، طراحی و نمونه‌ی تمام محصولات ایر جردن رو تایید می‌کنه. وقتی با تیم طراحی دیدار می‌کنه، هیچ جزئیاتی براش بی‌اهمیت و کوچیک نیست. پس این فقط یه برند نیست که از اسم جردن استفاده کنه. این برند زیر نظر شخص مایکل جردن اداره میشه. طبق آماری که سال ۲۰۱۵ منتشر شده مایکل سالانه ۱۰۰ میلیون دلار از نایکی بابت این برند می‌گیره.

۳. لوگوی مشهور: صحبت از «ایر جردن» شد لازمه که به لوگوی مشهور اون که به «Jump Man» یا «مرد پرشی» یا یه همچین چیزی معروفه اشاره کنم. قطعا همه‌تون این لوگو رو دیدید! یه بازیکن بسکتبال با توپی به دستش در حال پرش. این لوگویی هست که از سال ۱۹۸۵ کمپانی نایکی با الهام از پرش‌های مشهور مایکل جردن طراحی کرده و اولین بار سال ۱۹۸۷ توی سری سوم کفش‌های ایر جردن ازش استفاده شده. قبل از شروع المپیک ۱۹۸۴ توی یکی از جلسات تمرینی، جیکوب رنتمیستر برای مجله‌ی لایف یه عکس از مایکل گرفت که مایکل در حال پرش بود. ظاهرا بعد از المپیک، کمپانی نایکی یه لوگو از روی این عکس درست کرده. این لوگو خیلی خیلی مشهور میشه و نایکی هم سود خوبی از اون به جیب میزنه. حالا سال ۲۰۱۵ خبر رسید که این آقای عکاس از نایکی بابت این که برای ساخت این لوگو از عکسش استفاده کردن شکایت کرده و خواستار گرفتن مبلغ بالایی شده. البته همین چند ماه پیش رای دادگاه اعلام شد که کمپانی نایکی رو تبرئه کرد.

۴. قمار؛ پذیرش یا انکار؟: مایکل به شدت آدم رقابتی‌ای هست و همین علاقه‌ی شدیدش به رقابت باعث شده چند بار کار دستش بده. چرا؟ چون وقتی در حال بسکتبال بازی کردن نبود می‌رفت و قمار می‌کرد. این قمار هم معمولا بصورت گلف بازی کردن بود. اون تا به حال هزاران دلار یا حتی شاید یکی دو میلیون دلار توی قمار باخته و همونطور که قبلا هم گفتم برای بازی کردنش دردسر درست شده و کلی هم حاشیه به وجود اومده. چرا اعداد رو دقیق نمی‌دونم؟ چون توی منابع مختلفی اعداد متفاوتی ذکر شده که بعضی موقع‌ها تکذیب شده و بعضی موقع‌ها زیرپوستی قبولشون کرده و اینا. مثلا یه جا صحبت از این بود که توی یه شرط‌بندی ۱۲۵ هزار دلار به یکی از دوستاش باخته. مایکل چند سال پیش توی یه مصاحبه گفت که پشیمونه و دیگه قمار کردن رو کنار گذاشته ولی من بعید می‌دونم واقعا به طور کامل این کار رو کرده باشه. توی مستندهایی که درموردش دیدم تقریبا همه جا درمورد قمار کردن‌هاش صحبت شده بود و توی این مشهوره. یه جا ازش پرسیدن که برای چی اینقدر قمار می‌کنی؟ اعتیاد به قمار داری؟ گفت نه به قول پدرم من معتاد به قمار نیستم بلکه معتاد به رقابت و بردنم.

۵. خداحافظی یا محرومیت؟ یه چیزی خوندم وسط این تحقیقاتم که نمی‌دونم راسته یا شایعه‌س. برگردم به عقب، وقتی داستان قمار کردن‌های مایکل توی سال ۱۹۹۳ بالا گرفت، قرار شد از طرف NBA یه هیئتی بررسی کنه که مایکل عمل خلافی انجام داده یا نه. اما چند وقت بعد مایکل از بسکتبال خداحافظی کرد و خب گفتیم که بعدش هم رفت سراغ بیس‌بال. دقیقا چند روز بعد از خداحافظی مایکل، اعلام شد که مشکلی توی رفتار مایکل نبوده و مساله‌ای هم نیست. اما یه سری میگن NBA می‌خواسته مایکل رو محروم کنه ولی طبق یه توافقی که بصورت مخفیانه با هم انجام دادن برای این که افتخارات مایکل زیر سوال نره، توافق شده که مایکل برای مدت محرومیتش از بسکتبال کناره‌گیری کنه. حدود یک سال و نیم بعد مایکل به بسکتبال برگشت و گفته میشه دقیقا همون مدت هم مدت محرومیتش بوده. یه چیزی که به این مساله دامن زده، اینه که میگن وقتی مایکل بعد یه مدت دوباره نزدیک باشگاه آفتابی شده خبرنگارا ازش پرسیدن می‌خوای برگردی؟ اونم جواب داده اگه دیوید استرن بذاره. دیوید استرن یعنی رئیس وقت NBA.

۶. بازگشت سه باره!: شاید براتون جالب باشه که بدونید مایکل بازم نتونست بیخیال بسکتبال بشه و حدودا یک سال و نیم بعد خداحافظی دوم دوباره به زمین بسکتبال برگشت. اما این بار نه با لباس شیکاگو و نه لزوما برای قهرمان شدن. داستان از این قراره که ژانویه سال ۲۰۰۰ و دقیقا یک سال بعد از خداحافظی، مایکل به عنوان دارنده‌ی بخشی از سهام و رئیس بخش بسکتبال در تیم واشینگتون ویزاردز به بسکتبال برگشت. واشینگتون ویزاردز تیمی بود که طی یک دهه‌ی گذشته مقامی بهتر از ۸م توی جدول کنفرانس شرق به دست نیاورده بود و مایکل از همون اول شروع کرد یه خونه‌تکونی اساسی توی تیم کردن و چندتا از بازیکن‌های گرون و نه‌چندان خوب تیم رو کنار گذاشت و توی درفت سال ۲۰۰۱ هم اولین انتخاب رو برداشت. بازیکن انتخابی مایکل بهترین بازیکن دبیرستانی اون سال بود که البته خیلی پایین‌تر از انتظارها ظاهر شد و به کل برنامه‌های تیم رو با مشکل مواجه کرد. وقتی تلاش‌های مایکل برای احیای تیم جواب نداد، اون طی یه تصمیم پر سر و صدا توی ۲۵ سپتامبر ۲۰۰۱ اعلام کرد که خودش وارد زمین میشه تا به تیم کمک کنه. با این وجود برگشت مایکل چندان خوب پیش نرفت. چون درسته از نظر ذهنی آماده بود اما دیگه بدنش توی ۳۸ سالگی مثل قبل جواب نمی‌داد و خب شاید بازیکن‌هایی باشن که توی این سن تونسته باشن توی سطح اول خوب بازی کنن (مثل لوئیز اسکولا کاپیتان تیم ملی بسکتبال آرژانتین توی جام جهانی ۲۰۱۹ که ۳۹ سالشه و همین چند هفته پیش توی فینال جام جهانی هم بازی می‌کرد.) اما انتظارها از کسی مثل مایکل جردن خیلی بالا بود و همین کار رو خراب می‌کرد. واشینگتون ویزاردز باز هم نتایج خوبی نگرفت و همین باعث شد وقتی مایکل برای بار سوم تصمیم به خداحافظی بگیره، این‌بار از خداحافظیش بیشتر خوشحال شدن تا ناراحت. البته اون سال، سال ۲۰۰۱ بود و جو ۱۱ سپتامبر همه جا به خصوص آمریکا رو در بر گرفته بود. پس مایکل تصمیم گرفت درآمد بازیش توی این تیم رو برای امور خیریه بازماندگان ۱۱ سپتامبر اهدا کنه. با این وجود در مجموع مدیریت مایکل روی تیم واشینگتون ویزاردز تاثیر مثبتی نداشت و با نارضایتی‌هایی که بعد از بازی کردنش برای این تیم بوجود اومده بود، مدت کوتاهی بعد از خداحافظی از زمین بسکتبال، از مدیریت این تیم هم کنار گذاشته شد. البته آقای جردن اعتقاد داره که رفتار خوبی باهاش نشده و حقش نبوده این مدل اخراج. چون معتقده برای کمک به تیم وارد زمین شده و تمام تلاشش رو توی اون سن و سال کرده. این مساله شاید بزرگترین شکست مایکل تا به حال باشه.

۷. طلاق ۱۶۸ میلیون دلاری: مایکل تا به حال دو بار ازدواج کرده و از این دو ازدواج ۵ تا بچه داره. ۲ تا پسر و ۳ تا دختر. اما داستان ازدواج‌های مایکل در نوع خودش جالبه. توی سال ۱۹۸۸ یعنی ۳ سال قبل از این که اولین قهرمانی NBAش رو به دست بیاره با جوانیتا ونوی آشنا شد و توی نوامبر همون سال جفری جردن به دنیا اومد. مایکل و جوانیتا سال ۱۹۸۹ با هم ازدواج کردن و در ادامه صاحب یک پسر دیگه به نام مارکوس و یه دختر به اسم جازمین شدن. جفری و مارکوس جردن هر دو برای یه مدت بسکتبال بازی کردن اما نتونستن موفقیت خاصی کسب کنن و بیخیال اون شدن. چندین سال بعد حدود سال ۲۰۰۱-۲۰۰۲ و وقتی مایکل برای همیشه از بسکتبال خداحافظی کرده بود و توی اوج شهرت بود، با جوانیتا به مشکل خورد. البته اون‌ها تلاش کردن تا زندگی‌شون رو نگه دارن و جدا نشن. با این وجود توی سال ۲۰۰۶ بالاخره مایکل و جوانیتا از هم جدا شدن. جدایی اون‌ها یکی از پربحث‌ترین خبرهای اون سال بود. چرا؟ چون جوانیتا یه پول قلمبه از مایکل کند! یه چیزی حدود ۱۶۸ میلیون دلار. علاوه بر اون عمارت‌شون توی شیکاگو و حضانت هر ۳ تا فرزندشون هم به جوانیتا رسید. در واقع اون موقع این جدایی پر خرج‌ترین طلاق سلبریتی‌ها نام گرفت. همین مساله باعث شد که وقتی سال بعد مایکل توی یه کلاب با مدل آمریکایی-کوبایی، یوویته پرییتو، آشنا شد و مدتی بعد قصد ازدواج کرد، شرایط خیلی سختی برای پارتنر جدیدش بذاره که اگه جدا شدن دوباره پول‌هاشو از دست نده. کریسمس ۲۰۱۱ مایکل و یوویته با هم نامزد کردن و حدود ۲ سال بعد یک عروسی مجلل و پر سر و صدا گرفتن که گفته شده حدود ۱۰ میلیون دلار خرج برداشته. فوریه ۲۰۱۴ بود که مایکل و یوویته صاحب یه دوقلوی دختر به نام‌های ویکتوریا و ایزابل شدن. مایکل و یوویته یه قرارداد پیش از ازدواج با هم امضا کردن که مربوط به بحث جدایی میشه. با این قرارداد یوویته به ازای هر سالی که توی ازدواج بمونه، در زمان طلاق ۱ میلیون دلار می‌گیره. اگر زندگی‌شون بیشتر از ۱۰ سال دووم بیاره، این مبلغ میشه سالی ۵ میلیون دلار. ارزش دارایی‌های جردن در زمان ازدواج ۶۵۰ میلیون دلار بود و گفته میشه این قرارداد امضا شده تا از این سرمایه محافظت کنه. گفتم که یوویته کوبایی-آمریکایی هست و مایکل هم عاشق کوبا و سیگارهای برگشه. بخاطر شرایط سیاسی‌ای که بین کوبا و آمریکا همیشه بوده مایکل هنوز نتونسته به آرزوش که رفتن به اون‌جاست برسه اما احتمالا می‌دونید که چند سالیه شرایط یکم عوض شده. ولی خب هنوز شرایط اینقدر عادی نشده که مایکل بتونه بره اون‌جا. منتظره یکم شرایط بهتر بشه بعد دوتایی برن. چون همسرش هم خیلی دوست داره بره اون‌جا رو ببینه.

۸. عشق بسکتبال: خیلی سخته بتونید بازی‌ای توی کریر مایکل جردن پیدا کنید که بد بازی کرده باشه. و همین موضوعه که این بازیکن رو این‌قدر خاص کرده. اون واقعا برای بیننده‌ها بازی می‌کرد. بخاطر همین خیلی موقع‌ها نمایشی بازی می‌کرد و حرکات جالبی انجام می‌داد. این حرکات هم تماشاگرها رو به وجد می‌آورد هم روحیه‌ی بازیکن‌های تیم حریف رو تصعیف می‌کرد. حتی فیل جکسون سرمربی اون زمان شیکاگو بولز که باهاش قهرمانی آوردن تعریف می‌کنه یه بازی‌هایی مایکل قبل از شروع بازی مثلا کمر درد داشته و اصلا نمی‌تونسته بدون کمک بقیه راه بره ولی وقتی می‌رفته توی زمین بخاطر مردمی که اومده بودن ببیننش باز هم عملکرد خیره‌کننده‌ای از خودش به نمایش می‌ذاشته. اون عاشق بسکتبال بود و برای عاشقان بسکتبال بازی می‌کرد. یه جا می‌گفت من اصلا برای بازی کردن تا قبل از دانشگاه آموزش ندیدم. همه‌ش عشق به بازی کردن بود که باعث شد به اون سطح برسم. می‌گفت اصلا عشق به بازی کردنه که مهمه نه آموزش و اینجور چیزا.

۹. پیراهن شماره ۲۳: وقتی مایکل توی دبیرستان وارد تیم بسکتبال شد، داداشش لری هم از قبل توی تیم بود. شماره‌ی لری ۴۵ بود و مایکل هم از قبل وقتی بیس‌بال بازی می‌کرد شماره‌ش ۴۵ بود. دوست داشت باز هم شماره ۴۵ رو انتخاب کنه اما خب این شماره رو از قبل لری برداشته بود. پس مجبور شد شماره دیگه‌ای انتخاب کنه. مایکل هم با توجه به این‌که همیشه توی نبردهای تن به تن لری ازش بهتر بود و با این استدلال که اگر بتونه نصف لری توانایی داشته باشه برای خودش عالیه، شماره‌ی لری رو نصف کرد که می‌شد ۲۲.۵. بنابراین شماره ۲۳ رو انتخاب کرد. بعد از این‌که رفت دانشگاه و بعد هم رفت شیکاگو، همین ۲۳ روش موند تا وقتی که بعد از تاریخ‌سازی‌های زیاد به یک نماد برای اون تبدیل بشه. پیراهن شماره ۲۳ شیکاگو بولز بعد از مراسم خداحافظی‌ای که سال ۱۹۹۳ برای مایکل گرفتن بازنشسته شد. جالبه که تیم میامی هیت هم به افتخار مایکل شماره‌ی ۲۳‌ش رو بازنشسته کرد. یک سال و نیم بعد وقتی دوباره برگشت، این بار فرصت رو مناسب دید که دوباره ۴۵ رو انتخاب کنه و اعلام کرد قرار نیست دوباره لباس شماره ۲۳ رو بپوشه چون این لباس آخرین لباسی بوده که پدرش اون رو در حال بازی کردن دیده. هرچند یه صحبتی هم هست که اون تعویض شماره پیراهن، یه حرکت بیزینسی بود تا فروش پیراهنش بالا بره که حالا درست و غلطش رو من نمی‌دونم و مخالف هم کم نداره اتفاقا این حرف. اما ظاهرا بازی کردن با شماره‌ای به جز ۲۳ کار سختی بود. چون وقتی شیکاگویی‌ها بعد از مدتی نتونستند حتی با مایکل هم نتیجه‌ی خوبی بگیرن، مایکل تصمیم گرفت دوباره شماره ۲۳ رو بپوشه. قبلا هم گفتم که یکی از بازیکن‌های حریف درمورد شماره مایکل چی گفته بود. جالبه که دقیقا مایکل توی ۲۳مین بازیش بعد از برگشت از خداحافظی، شماره ۲۳ رو پوشید. البته این اقدام اصلا قانونی نبود و NBA تیم شیکاگو بولز رو ۲۵ هزار دلار جریمه کرد. یه چیز جالب دیگه هم این که یه بار توی روز ولنتاین سال ۱۹۹۰ دقیقا قبل از یه بازی که خارج از خونه با اورلاندو مجیکس داشتن، پیراهن شماره ۲۳ مایکل رو یکی می‌دزده و مایکل که لباس جایگزین نداشته، مجبور میشه واسه اون بازی با شماره ۱۲ و با لباسی که پشتش اسمی نداره وارد زمین بشه. این رو دیگه جایی نخوندم یا نشنیدم ولی الآن که دقت می‌کنم می‌بینم ۱۲ هم تقریبا نصف ۲۳ هست!

۱۰. دو MJ محبوب در یک قاب: سال ۱۹۹۱ زمانی که شیکاگو اولین قهرمانیش توی NBA رو آورده بود علاوه بر این که دوران اوج MJ ما بود، دوران اوج یه MJ دیگه هم بود. مایکل جکسون. در واقع اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ میلادی دوران اوج موزیک پاپ و البته بسکتبال بود. آخرای همون سال ۱۹۹۱ هشتمین آلبوم مایکل جکسون به اسم «Dangerous» منتشر شد که چهارمین آهنگ این آلبوم آهنگی بود به اسم «Jam». بهار ۱۹۹۲ توی موزیک ویدیوی این آهنگ دو MJ حاضر بودن. توی طول موزیک ویدیو مایکل جردن به مایکل جکسون بسکتبال بازی کردن یاد میده و مایکل جکسون هم به مایکل جردن مون واک رقصیدن یاد میده! خودمم گیج شدم الآن! مثل این حرف معروفی شد که میگن «سپر عقب ماشین جلویی زد به سپر جلو ماشین عقبی»! البته این آهنگ اونقدرها هم هیت نشد ولی به هر حال همکاری جالبی بود که گفتم اینجا اشاره کنم بهش. حالا یه تیکه از آهنگ رو بشنویم:

۱۱. رستوران‌داری آقای جردن: یکی از کارهایی که الآن چند ساله مایکل روش دست گذاشته رستوران‌داری هست. اولین رستوران با اسم مایکل جردن سال ۱۹۹۳ توی شیکاگو افتتاح شد. رستورانی که البته مالکش مایکل نبود و توسط دو نفر که مالک یک فروشگاه لباس مشهور توی شیکاگو بودن افتتاح شد. اون‌ها توی سال ۱۹۹۰ موفق شدن لایسنس استفاده از اسم مایکل رو برای یه رستوران ازش بخرن و ۶ میلیون دلار خرج کردن و این رستوران رو راه‌اندازی کردن. جالبه که این لایسنس زمانی خریداری شده که مایکل هنوز هیچ NBA‌ای نبرده بوده و همین نشون‌دهنده‌ی جایگاه مایکل توی NBA هست. این رستوران توی مرکز شهر شیکاگو و توی اوج دوران قهرمانی‌های شیکاگو بولز برپا شده بود و با دکور خاصش و کلکسیونی که از مایکل مثل لباس‌هاش داشت، به یکی از جاذبه‌های گردشگری این شهر تبدیل شده بود. اما تقریبا همزمان با دومین خداحافظی مایکل از بسکتبال این رستوران هم تعطیل شد و مسائلی بین مالکین و مایکل پیش اومد که باعث شد دیگه راه‌اندازی نشه. البته باید اینو بگم که مالکین این رستوران چند ماه بعد مغازه‌شون رو هم تعطیل کردن. مایکل خودش سال ۱۹۹۸ یه خانه‌ی استیک توی نیویورک افتتاح کرد و بعدا شعبه‌های دیگه‌ای هم توی شهرهایی مثل شیکاگو و واشینگتون افتتاح شد که هنوز هم فعاله. اون یه رستوران دیگه هم توی مرکز شهر شیکاگو داره که غذاهای عمومی‌تر رو سرو می‌کنه. رستوران‌های مایکل تقریبا توی شیکاگو مشهوره و قیمت غذاهاش هم نسبتا بالاست.

۱۲. تیم‌داری مجدد: سال ۲۰۱۰ مایکل با پرداخت ۲۷۵ میلیون دلار درصد بیشتری از سهام تیم شارلوت هورنتز رو توی شارلوت ایالت کالیفرنیا شمالی خرید. راستش هرچی گشتم پیدا نکردم که چند درصد سهام رو خریده اون وقت. ولی ارزش کل سهام این تیم توی فوریه ۲۰۱۹ یعنی کمتر از یک سال پیش، بیشتر از ۱.۳ میلیارد دلار برآورد شده. که الآن ۹۰%ش برای مایکله. البته درصد سهام مایکل از اول اینقدر زیاد نبود و رفته رفته درصد بیشتری رو خریداری کرد تا به این حد برسه. به این ترتیب مایکل جردن به اولین بازیکن سابق NBA تبدیل شد که صاحب یک تیم در این لیگه. وقتی آقای جردن شارلوت رو خرید اون‌ها که اون موقع اسمشون شارلوت باب‌کتز بود، جزو ۳-۴ تیم پایین جدول کنفرانس شرق بودن و چند سالی بود که بخاطر رتبه دو رقمی‌شون رنگ پلی‌آف رو به خودشون ندیده بودن. توی اولین فصل موفق شدن راهی پلی‌آف بشن. هرچند که توی همون مرحله اول در برابر اورلاندو مجیکز حذف شدن. شارلوتی‌ها بعد از اون توی این ۹ سال موفق شدن ۲ بار دیگه هم راهی پلی‌آف‌ها بشن که هر دو بار باز هم توی همون اولین مرحله مغلوب میامی هیت شدن و از دور رقابت‌ها کنار رفتن. اما در مجموع برآیند مالکیت مایکل جردن بر تیم شارلوت هورنتز مثبت بوده و ازش به عنوان دوره‌ی خوبی یاد می‌کنن. ضمن این که ارزش سهام‌شون هم به شدت بالا رفته و الآن خیلی تیم با ارزش‌تری هستن.

۱۳. پردرآمدترین ورزشکار جهان: متن پردرآمدترین ورزشکار جهان

۱۴. فوبیای آب: اول داستان از تجربه‌ی تلخ مایکل گفتم که وقتی ۶-۷ سالش بود دوستش توی آب غرق شد و کاری هم از دست اون بر نیومد. مایکل حتی تعریف می‌کنه که وقتی دست دوستش رو گرفته بوده که بکشتش بالا، نزدیک بوده خودش بره تیو آب و دوستش محکم دستش رو به دست مایکل قفل کرده بوده و اون مجبور شده با سختی خیلی زیاد خودش رو نجات بده. درسته که از اون موقع فوبیای آب مایکل شروع شده اما این پایان ماجرا نبود. چند سال بعد وقتی مایکل نوجوون بیس‌بال بازی می‌کرد، یه اردوی تیمی رفته بودن و مایکل که نمی‌خواست صداشو در بیاره که از آب می‌ترسه رفته بود توی استخر با دوستاش. اما اون‌جا هم براش مشکل به وجود اومد و به سختی تونست خودش رو از اون استخر نجات بده. اما باز هم چند سال بعد دوست دختر زمان کالج مایکل وقتی که با هم به یه مشکلی خورده بودن، توی استخر خونه غرق شد. همه چیز کنار هم قرار گرفته بود تا این فوبیا با مایکل بمونه. به گفته‌ی خودش این مساله باعث شده که از یک سری حموم‌های آرامش‌بخش محروم بشه. اون حتی وقتی بچه بود مجبور شد یک پیشنهاد شغلی رو که مربوط به تعمیر و نگهداری استخرهای شنا بود رد کنه. با وجودی که والدینش خیلی تلاش کردن تا کمکش کنن این ترس رو کنار بذاره اما پیشرفتی حاصل نشد. مدرسه‌ای که بود همیشه وقتی یه چیزی مربوط به آب و استخر و اینا پیش میومد یه بهونه‌ی الکی میاورد و می‌پیچوند چون روش نمی‌شد بگه فوبیای آب داره. با این وجود با بزرگتر شدنش تلاش‌هایی در راستای از بین بردن این ترسش کرد اما هنوز مشکل کاملا برطرف نشده. الآن بعضی موقع‌ها مثلا قایق یا جت‌اسکی سوار میشه اما ترس هنوز باهاشه.

۱۵. سبک اسطوره: یکی از دلایل این‌قدر دیده شدن مایکل، سبک خاص بازیش بود که در این رابطه سجاد برامون توضیح میده: }صحبت‌های سجاد درمورد سبک بازی و پروازهای مایکل{ یه نکته هم من اضافه کنم. مایکل وسط بازی و به خصوص توی مواقع حساس و وقتی می‌خواست یه حرکتی بزنه زبونش بیرون بود. این زبون بیرون بودن رو از باباش به ارث برده بود. مثلا شنیدم که می‌گفت باباش هم وقتی داشته یه چیزی رو تعمیر می‌کرده و می‌خواسته دقت کنه، زبونش رو میاورده بیرون. خلاصه، این داستان که مایکل وسط حرکات نمایشیش توی بازی زبونش رو میاورد بیرون، خودش به یکی از شاخصه‌های اون تبدیل شده بود و اون زمان خیلی مشهور بود.

۱۶. تالار مشاهیر: توی قسمت قبلی درمورد ستاره‌ای که سایمون توی بلوار مشاهیر هالیوود گرفته بود صحبت کردم. به اون بلوار میگن «Walk of Fame» یعنی «پیاده‌روی مشاهیر» حالا NBA یه چیزی داره مثل همون، به اسم «Hall of Fame» که میشه «تالار مشاهیر». تالار مشاهیر جایگاه ویژه‌ای برای بسکتبالیست‌ها و بسکتبال‌دوست‌ها داره. این تالار توی ماساچوسته و الآن اسم ۱۷۷ بازیکن بازنشسته‌ی تاریخ NBA توش ثبت شده. اسم مایکل جردن ۲ بار توی این تالار ثبت شده. یک بار سال ۲۰۰۹ برای افتخارات شخصیش و یک بار هم سال ۲۰۱۰ بخاطر اون تیم رویایی المپیک ۱۹۹۲. سال ۲۰۰۹ که این افتخار شخصی رو می‌خواست به دست بیاره، براش یه مراسم گرفتن. توی این مراسم مایکل وقتی رفت بالای استیج گریه‌ش گرفت که اتفاقا از عکس این صحنه هم خیلی استفاده‌های خنده‌دار شده. توی سخنرانیش از جای خالی پدرش گفت و مادر، برادراش و همبازی‌های سابقش تشکر کرد. یکم هم از گذشته‌ش گفت. اینم بگم که یه تالار دیگه هم هست که اون مربوط به خود FIBA یعنی فدراسیون جهانی بسکتباله و اسم مایکل توی سال ۲۰۱۵ اون‌جا هم ثبت شده.

مایکل جردن رکوردها و افتخارات زیادی رو به دست آورده. همونطور که گفتم اون ۶ قهرمانی NBA و ۲ مدال طلای المپیک رو توی کارنامه‌ش داره. مایکل ۶ بار توی فینال NBA حاضر بوده و هر ۶ بارش MVP اون بازی‌ها رو برده. در کنار اون ۵ بار هم MVP کل فصل رو گرفته و در واقع بهترین بازیکن اون فصل NBA شده. اون ۱۰ بار عنوان امتیازآورترین بازیکن فصل NBA رو به دست آورده که برای خودش یه رکورد محسوب میشه و نزدیکترین فرد بهش ویلت چمبرلین بازیکن افسانه‌ای دهه ۶۰ میلادی هست که ۷ بار به این عنوان رسیده. این افتخارها یکی دوتا نیست و اگه دوست داشتید می‌تونید بقیه‌ش رو با یه جستجوی ساده متوجه بشید. مایکل ۱۴ بار توی مسابقه‌ی All-Star هم حاضر بوده. All-Star یه مسابقه‌ای هست بین بهترین‌های دو کنفرانس شرق و غرب که هر ساله توسط هوادارها انتخاب میشن و با هم بازی می‌کنن و یکی از محبوب‌ترین مسابقه‌های ساله.

بعضی از صاحب نظرهای ورزش، مایکل جردن رو به عنوان بهترین بسکتبالیست تاریخ می‌شناسن. حتی یه سری پا رو فراتر هم می‌ذارن و اون رو بهترین ورزشکار تاریخ می‌دونن. سخته که درمورد خوب بودن مایکل جردن صحبت کنیم. مایکل همیشه می‌خواست بهترین باشه و تمام وقت و انرژی‌ش رو برای این "بهترین" بودن می‌ذاشت. خودش میگه این حس از زمانی میاد که توی اوایل زندگیش یک سری شک داشتن بهش و مایکل هم تلاش کرد تا بهشون ثابت کنه که اشتباه می‌کردن. مثل مربی دبیرستانش که بهش گفته بود باید بره آکادمی هنرهای هوایی تا بعد از کالج بتونه شغلی بگیره. از نظر اون ادامه دادن ورزش، راه مطمئنی برای آینده‌ی مایکل نبوده. همونطور که گفتم حتی مایکل جردن افسانه‌ای هم توی زندگیش یک بار شکست خورده و اون شکست هم توی دورانی بوده که سنش خیلی کم بوده. این چهارمین نفری بود که زندگیش رو بررسی کردم و برام جالب بود که هر ۴ شخصیت حداقل یک بار شکست رو توی زندگیشون تجربه کردن. حالا برای بعضی‌هاشون این شکست کوچیکتر بوده و برای بعضی‌هاشون بزرگتر. ولی بالاخره شکست رو خوردن. فکر نمی‌کنم کسی رو بتونید پیدا کنید که بدون هیچ شکستی به یه جایی رسیده باشه. نباید از شکست خوردن بترسیم و فکر کنیم شکست پایان رویاهامونه. بلکه شکست‌ها می‌تونن رویاهامون رو صیقل بدن و مسیر بهتری رو برای رسیدن به اون رویاها پیش رومون بذارن. فقط باید باور داشته باشیم و سخت تلاش کنیم. یه تبلیغ خیلی مشهور هست که برای ایر جردن ساخته شده و مایکل توش صحبت می‌کنه. مایکل میگه:

من بیشتر از ۹۰۰۰ شوت رو توی دوران حرفه‌ایم خراب کرده‌ام. حدود ۳۰۰ بازی رو باخته‌ام. ۲۳ بار توی لحظات پایانی بازی بهم اعتماد شد تا آخرین پرتاب رو انجام بدم و موفق نشدم. من بارها و بارها و بارها توی زندگیم شکست خوردم. و به همین دلیله که موفق شدم.